جدول جو
جدول جو

معنی علاقی - جستجوی لغت در جدول جو

علاقی
(عُ قا)
جمع واژۀ علاقیه، جمع واژۀ علاقه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
علاقی
(عَ مَرْوْ دَ)
حصاری است در بلادبجه در جنوب سرزمین مصر، و در آن معدن طلا وجود دارد. شخص میتواند در آن حفاری کند و اگر چیزی به دست آورد قسمتی را خود برمیدارد و قسمت دیگر ازآن سلطان علاقی خواهد بود، و او از بنی حنیفه باشد. فاصله بین علاقی و عبدان هشت منزل است. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
علاقی
(عَ قا)
جمع واژۀ علاقیه. (اقرب الموارد). رجوع به علاقیه شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از علامی
تصویر علامی
مرد بسیار دانا و باهوش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از علایق
تصویر علایق
علاقه ها، دلبستگی ها، زمینها و ملک ها، دارایی ها، جمع واژۀ علاقه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از علاقه
تصویر علاقه
دوست داشتن، دلبستگی، زمین و ملک، دارایی، در علوم ادبی در بیان، ارتباط و مناسبتی که میان معنی حقیقی و مجازی وجود دارد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از علاقه
تصویر علاقه
رشته و بندی که چیزی به آن بیاویزند، بند کمان، تازیانه و شمشیر، میوه ای که بر درخت آویزان باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تلاقی
تصویر تلاقی
به هم رسیدن، رسیدن دو شخص یا دو چیز به هم، یکدیگر را دیدن، دیدار کردن با هم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ملاقی
تصویر ملاقی
دیدار کننده، روبارو شونده
فرهنگ فارسی عمید
(خَلْ لا)
حالت خلق کنندگی. آفرینندگی
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ القیّه. رجوع به القیه شود
لغت نامه دهخدا
(قَ)
فاخته را نامند، و یا طایری است مشابه آن. (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
(عَ یَ)
پاژنامه و لقب. ج، علاقی ̍. (اقرب الموارد) (آنندراج) ، کسی که وقتی به چیزی چنگ زند، دست از آن نکشد. (اقرب الموارد) (آنندراج) ، آنچه از شکار که ریسمان به پای او بندند. ما علّق الحبل برجل الصید. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
به چالاکی تند و زود به سرعت چارپاری: شلاقی خود را بر قفا رسانید، شلاق خورده تازیانه خورده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ملاقی
تصویر ملاقی
همپرساک دیدار کننده روبرو شونده دیدارکننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از علاقیه
تصویر علاقیه
پاز نامه برنام (لقب عنوان)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چلاقی
تصویر چلاقی
شکسته یا بریده بودن دست یاپای
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سلاقی
تصویر سلاقی
سگ تازی
فرهنگ لغت هوشیار
جمع علاقه دلبستگیها ارتباطات، اسبابی که طالبان تعلق بدان کنند و از مراد باز مانند. یا علایق روزگار. گرفتاری ها و بستگی ها بامور معیشت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از علامی
تصویر علامی
علامه بنگرید به علامه تیز هوش مرد دانا وبسیار با هوش
فرهنگ لغت هوشیار
همدیداری همرسی همرسش، دیدار کردن فراهم رسیدن بهم رسیدن هم را دیدن، دیدار. یا یوم تلاقی (یوم التلاقی)، روز قیامت. با هم ملاقات کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از علافی
تصویر علافی
عمل و شغل علاف، دکان علاف
فرهنگ لغت هوشیار
دمبرگ، منگله، بند بند کمان بند شمشیر، کجه کجک کناره کناره (قناره تازی گشته کناره)، میوه آویزان یکدلی یکرنگی، بستگی پیوند، خویشاوندی، دشمنی، دوستی از واژگان دو پهلو، از آنی (تملک)، مرگ، خورش روز گذار، راه، چرخ چاه، دول بزرگ (دول دلو) بدل دوست داشتن کسی را دوست داشتن، دوستی، بستگی ارتباط، جمع علایق (علائق) علاقجات (غلط) یا علاقه قرابت. ارتباط خویشاوندی. یا علاقه محبت. دوستی قلبی. یا قطع علاقه. ترک دوستی دل کندن، بند و کمان و تازیانه و شمشیر و جز آن، هر چیز که بدان چیزی را آویزند، آن چه از میوه به درختان آویزند باشد، جمع علایق (علائق) علاقی، دنباله. یا علاقه دستار. طره آن شمله. به دل دوست داشتن، بستگی و ارتباط
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از علالی
تصویر علالی
جمع علیه، برواره ها بالا خانه ها
فرهنگ لغت هوشیار
منسوب به عراق از اهل عراق از مردم عراق. منسوب به عراق از اهل عراق از مردم عراق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تلاقی
تصویر تلاقی
((تَ))
دیدار کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شلاقی
تصویر شلاقی
به سرعت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از علایق
تصویر علایق
((عَ یِ))
جمع علاقه، دلبستگی ها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از علاقه
تصویر علاقه
((عِ قِ))
رشته و بندی که چیزی را به آن بیآویزند، بند کمان و تازیانه، میوه ای که از درخت آویزان باشد، جمع علائق
فرهنگ فارسی معین
تصویری از علافی
تصویر علافی
برنج فروشی، علوفه فروشی، هرزه گردی، بیهودگی، بیکاری
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ملاقی
تصویر ملاقی
((مُ))
دیدار کننده، روبرو شونده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از علاقه
تصویر علاقه
((عَ قِ))
دوست داشتن، دوستی، پیوند، ارتباط، وابستگی، جمع علائق
فرهنگ فارسی معین
تصویری از علاقه
تصویر علاقه
دلبستگی
فرهنگ واژه فارسی سره
قلمرو، منطقه
دیکشنری اردو به فارسی
درمانی، اصلاحی
دیکشنری اردو به فارسی