درمان کردن، دوا، درمان، چاره، کنایه از چاره گری، اندیشیدن چاره برای رفع یک مشکل علاج شدن: درمان شدن علاج کردن: درمان کردن، چاره کردن، برای مثال به دور لاله دماغ مرا علاج کنید / گر از میانۀ بزم طرب کناره کنم (حافظ - ۷۰۰)
درمان کردن، دوا، درمان، چاره، کنایه از چاره گری، اندیشیدن چاره برای رفع یک مشکل علاج شدن: درمان شدن علاج کردن: درمان کردن، چاره کردن، برای مِثال به دور لاله دماغ مرا علاج کنید / گر از میانۀ بزم طرب کناره کنم (حافظ - ۷۰۰)
دهی است در صعید مصر و در آن دیری است که آن را دیر بلاص گویند. (منتهی الارب). قریه ای است در صعید در برابر قوص از جانب غرب. (از معجم البلدان). - دیرالبلاص، قریه ای است در کنار قریۀ بلاص. (از معجم البلدان)
دهی است در صعید مصر و در آن دیری است که آن را دیر بلاص گویند. (منتهی الارب). قریه ای است در صعید در برابر قوص از جانب غرب. (از معجم البلدان). - دیرالبلاص، قریه ای است در کنار قریۀ بلاص. (از معجم البلدان)
سالم ماندن چیز از تلف شدن. منه: خلص الشی ٔ من التلف ’خلاصاً’ و ’خلوصاً’ و ’مخلصاً’، صاف شدن آن. منه: خلص الماء من الکدر. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) (از اقرب الموارد) مخالصه. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب). رجوع به مخالصه در این لغت نامه شود
سالم ماندن چیز از تلف شدن. منه: خلص الشی ٔ من التلف ’خلاصاً’ و ’خلوصاً’ و ’مخلصاً’، صاف شدن آن. منه: خلص الماء من الکدر. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) (از اقرب الموارد) مخالصه. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب). رجوع به مخالصه در این لغت نامه شود
ناب، گزیده، بوته بوته زرگری، مهر پاک، زرناب ویچارش رستن رهیدن رهیدن در پارسی رها شدن و آزاد شدن از بند و زندان یا بردگی و یا کار دشوار و بیماری است رستن از کژی دور گشتن و به راستی روی آوردن و رستگاری است. نمونه نخست: شکارش نجوید رهایی زبند اسیرش نخواهد خلاص از کمند (سعدی) نمونه دویم برای} خلاص {با آرش} رستن: {جان ببستم به میان شمع صفت از سر شوق تا نسوزی ز غم عشق نیابی تو خلاص (حافظ)، جفت که با نوزاد بیرون آید، سره زردرست رهایی یافتن نجات یافتن، رهایی رستگاری نجات. بی غش ناب نا آمیخته (طلا نقره روغن و جز آن)، نجات دهنده، آزار کننده، رها کننده
ناب، گزیده، بوته بوته زرگری، مهر پاک، زرناب ویچارش رستن رهیدن رهیدن در پارسی رها شدن و آزاد شدن از بند و زندان یا بردگی و یا کار دشوار و بیماری است رستن از کژی دور گشتن و به راستی روی آوردن و رستگاری است. نمونه نخست: شکارش نجوید رهایی زبند اسیرش نخواهد خلاص از کمند (سعدی) نمونه دویم برای} خلاص {با آرش} رستن: {جان ببستم به میان شمع صفت از سر شوق تا نسوزی ز غم عشق نیابی تو خلاص (حافظ)، جفت که با نوزاد بیرون آید، سره زردرست رهایی یافتن نجات یافتن، رهایی رستگاری نجات. بی غش ناب نا آمیخته (طلا نقره روغن و جز آن)، نجات دهنده، آزار کننده، رها کننده