معنی علاف - فرهنگ فارسی عمید
معنی علاف
- علاف
- سرگردان و بیکار، علف فروش، علوفه فروش، کسی که کاه، جو، گندم، زغال و هیزم می فروشد
تصویر علاف
فرهنگ فارسی عمید
واژههای مرتبط با علاف
علاف
- علاف
- جمع علف، چرامین ها بج فروش کاه فروشی علف فروش، آن که جو و کاه و هیزم و یونجه و علف فروشد، برنج فروش
فرهنگ لغت هوشیار
علاف
- علاف
- ابن طواریابن حلوان بن عمرو، از قضاعه. و رحلهای (پالان ها) علافیه بدو منسوب است، زیرااو اولین کسی است که آنها را بساخت. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
علاف
- علاف
- علف فروش. (اقرب الموارد) ، کسی که جو و گندم و کاه و هیزم و یونجه و علف میفروشد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا