جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با خلاص

خلاص

خلاص
ناب، گزیده، بوته بوته زرگری، مهر پاک، زرناب ویچارش رستن رهیدن رهیدن در پارسی رها شدن و آزاد شدن از بند و زندان یا بردگی و یا کار دشوار و بیماری است رستن از کژی دور گشتن و به راستی روی آوردن و رستگاری است. نمونه نخست: شکارش نجوید رهایی زبند اسیرش نخواهد خلاص از کمند (سعدی) نمونه دویم برای} خلاص {با آرش} رستن: {جان ببستم به میان شمع صفت از سر شوق تا نسوزی ز غم عشق نیابی تو خلاص (حافظ)، جفت که با نوزاد بیرون آید، سره زردرست رهایی یافتن نجات یافتن، رهایی رستگاری نجات. بی غش ناب نا آمیخته (طلا نقره روغن و جز آن)، نجات دهنده، آزار کننده، رها کننده
فرهنگ لغت هوشیار

خلاص

خلاص
نجات دهنده. آزادکننده. رهاکننده. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب)
لغت نامه دهخدا

خلاص

خلاص
رخنۀ در خانه. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) (از اقرب الموارد) ، شکاف. سوراخ. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب)
لغت نامه دهخدا

خلاص

خلاص
سالم ماندن چیز از تلف شدن. منه: خلص الشی ٔ من التلف ’خلاصاً’ و ’خلوصاً’ و ’مخلصاً’، صاف شدن آن. منه: خلص الماء من الکدر. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) (از اقرب الموارد)
مخالصه. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب). رجوع به مخالصه در این لغت نامه شود
لغت نامه دهخدا

خلاص

خلاص
آزاد، آسوده، رها، فارغ، مرخص، مستخلص، ول
متضاد: اسیر، گرفتار، درگیر، رهایی، نجات، استخلاص
فرهنگ واژه مترادف متضاد