جدول جو
جدول جو

معنی عفوگاه - جستجوی لغت در جدول جو

عفوگاه
(عَفْوْ)
عفوگه. جایی که آمرزش گنهکاران در آن کنند. (آنندراج) :
چون فیض ازل در آن مکان ماند
هم چون گنهم به عفوگه خواند.
(آنندراج)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

محلی که روز عید در آنجا نماز عید می خوانند یا مراسم عید را برگزار می کنند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گلوگاه
تصویر گلوگاه
مجرای خوراک در حلق، بلعوم، حلقوم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دیوگاه
تصویر دیوگاه
جای دیو، دیولاخ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عرضگاه
تصویر عرضگاه
جای عرض و نمایش دادن چیزی، میدان سان دیدن و شمردن سپاهیان، جای گرد آمدن سپاهیان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کفلگاه
تصویر کفلگاه
سرین، کفل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سروگاه
تصویر سروگاه
جای شاخ در سر حیوان شاخ دار
فرهنگ فارسی عمید
(گِ گِ)
قصبه ای است از دهستان پنج هزار بخش بهشهر شهرستان ساری واقع در27000گزی خاور بهشهر بین راه آهن و راه شوسۀ. هوای آن معتدل و دارای 5350 تن سکنه است. آب آن از چشمه ورود خانه محلی و محصول آن برنج، غلات، پنبه، مرکبات، صیفی، توتون و سیگار است. شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی زنان کرباس بافی است. دارای دفتر پست و تلگراف در راه آهن است. دبستان و نگهبانی، پزشک بهداری و در حدود 30 باب دکان نیز دارد. ایستگاه راه آهن در شمال آبادی بین ایستگاه تیرتاش و بندر گز به نام گلوگاه واقع است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
محل پیچیدن. جای پیچیدگی.
- عطفگاه زمین، کنایه از منتهای زمین که دریای محیط متصل آن است. (آنندراج). کنارۀ زمین و حوالی قطب:
سوی عطفگاه زمین تاختند
در آن سایبان رایت افراختند.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(سُ)
سرون گاه. رستنگاه شاخ. پیشانی. جای شاخ:
همان بر سروگاه ماده دو تیر
بزد همچنان مرد نخجیرگیر.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(گُ / گَ)
محل گلو و حلقوم. (ناظم الاطباء). حنجره. (ملخص اللغات) :
حلق بگرفتش مانندۀ نسناسی
برنهادش به گلوگاه چنان داسی.
منوچهری (دیوان چ دبیرسیاقی ص 205).
زبان و گلوگاه و یک نیمه تن
فرودوخت با گردن کرگدن.
اسدی.
داشت لقمان یکی کریچۀ تنگ
چون گلوگاه نای و سینۀ چنگ.
سنائی.
ساقی آن عنبرین کمند امروز
در گلوگاه ساغر افشانده ست.
خاقانی.
زبان بند کن تا سر آری بسر
زبان خشک به تا گلوگاه تر.
نظامی.
، بغاز. مضیق، آن جزء از ساق گیاه که بریشه پیوسته است. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(عُ)
محل عبور. معبر. راه
لغت نامه دهخدا
(عِ فِ)
مأسده و جای شیرناک. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عُ)
جمع واژۀ عفونت. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به عفونت و عفونه شود
لغت نامه دهخدا
(کَ فَ)
سرین. (آنندراج) (فرهنگ فارسی معین) :
کفلگاه شیران بر آرم بداغ
ز پیه نهنگان فروزم چراغ.
نظامی.
سرین گوزن و کفلگاه گور
به پهلوی شیران درآورده زور.
نظامی.
بر کفلگاه گور شد تیرش
بوسه بر خاک داد نخجیرش.
نظامی (هفت پیکر ص 108)
لغت نامه دهخدا
(عَ / عِ)
تفرج گاه و محل عیش و عشرت و تفرج وگشت. (ناظم الاطباء). عیشستان. عشرت کده:
درون تیره دلان عیشگاه سلطانست
چرا که دزد شب تار میشود محظوظ.
نعمت اﷲخان عالی (ازآنندراج)
لغت نامه دهخدا
محله ای است قدیمی در مشهد که آن را سرشور هم نامند
لغت نامه دهخدا
نمازگاه عید، (آنندراج) (ناظم الاطباء)، محلی در بیرون شهر که در آنجا نماز عید فطرگذارند، (یادداشت مرحوم دهخدا)، عیدگه:
دو گیتی عیدگاه آفتابش
شهید غمزۀ حاضرجوابش،
حکیم زلالی (از آنندراج)،
، محلی دربیرون هر شهر (از شهرهای اسلامی) که در آنجا شتر نحرکنند و قربان کنند به روز گوسفندکشان، (از یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(قَ)
آنقدر موضع از پس سر که قفا در آن واقع شود. (آنندراج) :
پشت چو کیمخت سزای درفش
چرم قفاگاه سزاوار کفش.
میرخسرو (در تعریف مغولان، از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(عَ / عَ رَ)
جای عرض دادن چیزی. (آنندراج). جای عرض و نمایش چیزی. محل عرضه. (فرهنگ فارسی معین). معرض. نمایشگاه. عرضه گاه. عرضگه. رجوع به عرضگه و عرضه گاه شود، میدان شمار کردن سپاه. (غیاث اللغات) (آنندراج) (فرهنگ فارسی معین). فراهم آمدنگاه دشمن. (ناظم الاطباء). میدان سان. جای سان دادن سپاه. عرضگه. عرضه گاه. لشکرگاه. رجوع به عرضگه و عرضه گاه شود: روز چهارم بابک به عرضگاه بنشست و سپاه گرد آمد. (ترجمه طبری بلعمی).
سپه گرد کرد اندران، رشنواد
عرضگاه بنهاد و روزی بداد.
فردوسی.
عرضگاه و دیوان بیاراستند
کلید در گنجها خواستند.
فردوسی.
سپهبد بشد تا عرضگاه شاه
بفرمود تا پیش او شد سپاه.
فردوسی.
به عرضگاه تو لشکر چنانکه پار نبود
هزار و هفتصد و اند پیل بد به شمار.
فرخی.
گفت این فراخ و پهنا دشت گشاده چیست
گفتم که عرضگاه بشد بی عدد سپاه.
فرخی.
لشکرگه سفاهت من عرض داد دیو
من ایستاده همره عارض به عرضگاه.
سوزنی.
عرضگاه دشت موقف عرض جنات است از آنک
مصنع او کوثر و سقاش رضوان دیده اند.
خاقانی.
فردا که عرضگاه محشر و هول و فزع اکبر باشد. این اهمال و امهال را چه حجت آرد. (سندبادنامه ص 217).
ز بس غارت آوردن از بهر شاه
غنیمت نگنجیددر عرضگاه.
نظامی.
شها منم که بلا را بجز فضای دلم
بگاه عرض سپه نیست عرضگاه سپاه.
عرفی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(گَ)
قریه ای است در نیم فرسنگی میانۀ جنوب و مشرق خشت. (فارس نامۀ ناصری گفتار دوم ص 195)
لغت نامه دهخدا
(وْ)
دیوجای. دیوبند. جایگاه دیو. دیوکده. دیوخان. دیولاخ. مکان بودن دیو. (آنندراج) ، کنایه از دنیا. (آنندراج) :
راست روی پیشه کن همچو شهاب سپهر
بو که ازین دیوگاه جان بسلامت بری.
میرخسرو.
و رجوع به دیولاخ شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از عفو گاه
تصویر عفو گاه
دامود گاه آمرز گاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وضوگاه
تصویر وضوگاه
آبدستگاه پادیابگاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گلوگاه
تصویر گلوگاه
حنجره، محل گلو حلقوم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کفلگاه
تصویر کفلگاه
سرین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قفاگاه
تصویر قفاگاه
پس سر چرم قفاگاه سزاروارکفش (میرخسرو)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عیدگاه
تصویر عیدگاه
روز جشن و سرور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عفو گه
تصویر عفو گه
دامود گاه آمرز گاه
فرهنگ لغت هوشیار
بد بو شدن، بد بویی گندیدگی تعفن. توضیح گندیدگی و آلودگی و چرکینی زخمها و ورمها و دیگر ضایعات اندام های داخلی یا خارجی بدن و آن بر اثر تهاجم و غلبه میکربهای مختلف در انساج مختلف حاصل می شود. یا رفع عفونت کردن، ضد عفونی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عرضگاه
تصویر عرضگاه
نمایشگاه، معرض، محل عرضه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سروگاه
تصویر سروگاه
محل شاخ در سر جانوران
فرهنگ لغت هوشیار
جای تفرج گردشگاه جایی که شادمانی آورد جای کشت و گذارمانند باغ و مرغزار و جز آن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گلوگاه
تصویر گلوگاه
((گَ))
حنجره، گذرگاهی که بتوان از آن وارد جایی شد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عرضگاه
تصویر عرضگاه
((عَ رَ یا رْ))
محل سان دیدن و گرد آمدن لشکر
فرهنگ فارسی معین