بر یکدیگر سوار گردیدن سگان به گشنی. (از منتهی الارب) : عظلت الکلاب، سگان بر یکدیگر سوار شدند. (از اقرب الموارد). عظلت الکلاب او الجراد، سگان یا ملخها بر یکدیگر سوار شدند برای سفاد و گشنی. (از تاج المصادر بیهقی)
بر یکدیگر سوار گردیدن سگان به گشنی. (از منتهی الارب) : عظلت الکلاب، سگان بر یکدیگر سوار شدند. (از اقرب الموارد). عظلت الکلاب او الجراد، سگان یا ملخها بر یکدیگر سوار شدند برای سفاد و گشنی. (از تاج المصادر بیهقی)
استخوٰان، هر یک از قسمت های سختی که اسکلت مهره داران را تشکیل می دهد، سخوٰان، ستخوٰان عظم رمیم: در علم زیست شناسی استخوان پوسیده عظم قحف: در علم زیست شناسی آهیانه عظم قص: در علم زیست شناسی استخوان سینه، جناغ سینه عظم غربالی: در علم زیست شناسی استخوان پرویزنی که بالای جمجمه قرار دارد
اُستِخوٰان، هر یک از قسمت های سختی که اسکلت مهره داران را تشکیل می دهد، سُخوٰان، سُتَخوٰان عَظم رمیم: در علم زیست شناسی استخوان پوسیده عَظم قحف: در علم زیست شناسی آهیانه عَظم قص: در علم زیست شناسی استخوان سینه، جناغ سینه عَظم غربالی: در علم زیست شناسی استخوان پرویزنی که بالای جمجمه قرار دارد
قوای ذهنی مغز که اندیشیدن، ادراک حسن و قبح رفتار معنوی انسان و مانند آن را هدایت می کند، خرد، ذهن، اندیشه، در فلسفه آنچه نخستین بار از ذات حق صادر شده، عقل اول در علم عروض انداختن لام متحرک از مفاعلتن که تبدیل به مفاعلن شود بستن و بند کردن، بستن بازو و پای شتر عقل اول: در فلسفه آنچه نخستین بار از ذات حق صادر شده عقل ثاقب: عقل نافذ
قوای ذهنی مغز که اندیشیدن، ادراک حسن و قبح رفتار معنوی انسان و مانند آن را هدایت می کند، خرد، ذهن، اندیشه، در فلسفه آنچه نخستین بار از ذات حق صادر شده، عقل اول در علم عروض انداختن لام متحرک از مفاعلتن که تبدیل به مفاعلن شود بستن و بند کردن، بستن بازو و پای شتر عقل اول: در فلسفه آنچه نخستین بار از ذات حق صادر شده عقل ثاقب: عقل نافذ
کاری که کسی انجام می دهد، طرز کار، کیفیت انجام یک کار، در پزشکی جراحی بر روی بدن، عبادت، کاری دارای اجر و ثواب اخروی، شغل دیوانی به ویژه جمع آوری مالیات، تقلب، نیرنگ بازی، در موسیقی نوعی تصنیف که با اشعار فارسی اجرا می شد، آهنگ عمل آمدن: پرورش یافتن، رشد کردن، آماده شدن، ساخته شدن عمل آوردن: پرورش دادن، مورد مصرف قرار دادن، به کار بستن، مهیا کردن، آماده کردن عمل صالح: کار خوب، کردار نیک عمل کردن: کار کردن، رفتار کردن، جراحی کردن، اثر کردن به عمل آمدن: اجرا شدن، انجام شدن، عمل آمدن عمل آمدن: اجرا شدن، انجام شدن به عمل آوردن: انجام دادن، اجرا کردن، ایجاد کردن، تولید کردن عمل آوردن: انجام دادن، اجرا کردن، ایجاد کردن، تولید کردن
کاری که کسی انجام می دهد، طرز کار، کیفیت انجام یک کار، در پزشکی جراحی بر روی بدن، عبادت، کاری دارای اجر و ثواب اخروی، شغل دیوانی به ویژه جمع آوری مالیات، تقلب، نیرنگ بازی، در موسیقی نوعی تصنیف که با اشعار فارسی اجرا می شد، آهنگ عَمَل آمدن: پرورش یافتن، رشد کردن، آماده شدن، ساخته شدن عَمَل آوردن: پرورش دادن، مورد مصرف قرار دادن، به کار بستن، مهیا کردن، آماده کردن عَمَل صالح: کار خوب، کردار نیک عَمَل کردن: کار کردن، رفتار کردن، جراحی کردن، اثر کردن به عَمَل آمدن: اجرا شدن، انجام شدن، عَمَل آمدن عَمَل آمدن: اجرا شدن، انجام شدن به عَمَل آوردن: انجام دادن، اجرا کردن، ایجاد کردن، تولید کردن عَمَل آوردن: انجام دادن، اجرا کردن، ایجاد کردن، تولید کردن
یازنده و دست دراز کشنده. کعطل. (از منتهی الارب) (از تاج العروس). - اسد کعظل، اسد کعطل، شیر یازنده و دراز کشنده اندام و چنگال اندازنده. (از منتهی الارب) (از تاج العروس). رجوع به کعطل و ترکیبات آن شود
یازنده و دست دراز کشنده. کعطل. (از منتهی الارب) (از تاج العروس). - اسد کعظل، اسد کعطل، شیر یازنده و دراز کشنده اندام و چنگال اندازنده. (از منتهی الارب) (از تاج العروس). رجوع به کعطل و ترکیبات آن شود
گرد آمدن بر کسی. (تاج المصادر بیهقی) (منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء). جمع شدن قوم بر کسی و گفته اند گرد آمدن بر کسی برای مضروب ساختن وی. (از اقرب الموارد)
گرد آمدن بر کسی. (تاج المصادر بیهقی) (منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء). جمع شدن قوم بر کسی و گفته اند گرد آمدن بر کسی برای مضروب ساختن وی. (از اقرب الموارد)
شیرۀ درخت، یا گیاهی است که بدان رنگ کنند، یا آن وسمه است و نیل. (منتهی الارب). نیل. (مهذب الاسماء). درخت نیل. (الفاظ الادویه). عصارۀ درختی است که لون او سبز تیره رنگ بود، و گویند وسمۀ تر است و در زمین عرب بسیار باشد و از او نیل سازند. (تذکرۀ ضریر انطاکی). درخت نیل است و نیل عصارۀ وی است و آن را وسمه خوانند و کتم نیز گویند. (اختیارات بدیعی). درخت نیل را گویند و نیل عصارۀ آن است و وسمه که زنان بر ابرو می نهند برگ آن است. (برهان). گیاه وسمه است که به فارسی نیل نامند و گفته اند قطلب است. (مخزن الادویه) (از تحفۀ حکیم مؤمن). گیاهی است که بدان رنگ کنند. (از اقرب الموارد). وگویند آن خطمی است و برخی آن را رنگی سرخ دانند. (از اقرب الموارد به نقل از تاج) ، شب تاریک. (منتهی الارب) (مهذب الاسماء) (از اقرب الموارد). وآن تشبیه به ’عظلم’ گیاه است. (از اقرب الموارد)
شیرۀ درخت، یا گیاهی است که بدان رنگ کنند، یا آن وسمه است و نیل. (منتهی الارب). نیل. (مهذب الاسماء). درخت نیل. (الفاظ الادویه). عصارۀ درختی است که لون او سبز تیره رنگ بود، و گویند وسمۀ تر است و در زمین عرب بسیار باشد و از او نیل سازند. (تذکرۀ ضریر انطاکی). درخت نیل است و نیل عصارۀ وی است و آن را وسمه خوانند و کتم نیز گویند. (اختیارات بدیعی). درخت نیل را گویند و نیل عصارۀ آن است و وسمه که زنان بر ابرو می نهند برگ آن است. (برهان). گیاه وسمه است که به فارسی نیل نامند و گفته اند قطلب است. (مخزن الادویه) (از تحفۀ حکیم مؤمن). گیاهی است که بدان رنگ کنند. (از اقرب الموارد). وگویند آن خطمی است و برخی آن را رنگی سرخ دانند. (از اقرب الموارد به نقل از تاج) ، شب تاریک. (منتهی الارب) (مهذب الاسماء) (از اقرب الموارد). وآن تشبیه به ’عظلم’ گیاه است. (از اقرب الموارد)