معنی عطره در لغت نامه دهخدا

مؤنث عَطِر. (منتهی الارب). خوشبوی مالیده. (از اقرب الموارد). ج، عَطِرات. (اقرب الموارد).، - عطرهالرائحه، خوشبوی. (یادداشت مرحوم دهخدا).،، آنکه در بازار روایی داشته باشد و کریمه. (منتهی الارب). ناقه عطره، ناقه که در بازار رایج باشد، و یا ناقۀ نجیب و کریم. (از اقرب الموارد)

معنی عطره در لغت نامه دهخدا

ابن کعب. از ملوک کنده در جاهلیت بود. (از منتهی الارب)

معنی عطره - جستجوی لغت در جدول جو

عطره

لغت نامه دهخدا

عطره

لغت نامه دهخدا

قطره

(دخترانه)

مقدار کمی از مایع که از جایی بچکد، چکه

فرهنگ نامهای ایرانی

عطیه

(دخترانه)

انعام، بخشش

فرهنگ نامهای ایرانی

عبره

اشک، اندوه بی گریه، گذر کردن از جایی، عبور

فرهنگ فارسی عمید

عشره

ده، عدد اصلی بعد از نه، ۱۰

فرهنگ فارسی عمید

عطفه

مهره ای که زنان با آن مردان را افسون کنند، مهرۀ افسون

فرهنگ فارسی عمید

عذره

بکارت، دوشیزگی، دستۀ موی، موی جلوی سر، کاکل، ناصیه

فرهنگ فارسی عمید

عطسه

خارج شدن هوای ریه با شدت و صدا از راه بینی و دهان بر اثر تحریک شدن مخاط بینی، اشنوشه، ستوسر، شنوسه،
کنایه از آنچه شبیه چیز دیگر باشد، کنایه از نتیجه، زاده، پرورده
عطسه زدن (کردن): خارج کردن هوا از بینی و دهان با شدت و صدا، اشنوسه کردن
عطسۀ صبح: کنایه از دمیدن صبح

خارج شدن هوای ریه با شدت و صدا از راه بینی و دهان بر اثر تحریک شدن مخاط بینی، اَشنوشه، سَتوسَر، شَنوسه،
کنایه از آنچه شبیه چیز دیگر باشد، کنایه از نتیجه، زاده، پرورده
عطسه زدن (کردن): خارج کردن هوا از بینی و دهان با شدت و صدا، اشنوسه کردن
عطسۀ صبح: کنایه از دمیدن صبح

فرهنگ فارسی عمید

خطره

خطرت، هر اندیشه ای که بر ذهن وارد می شود

فرهنگ فارسی عمید

قطره

یک چکه، چک، چکه، یک دانه باران، در پزشکی نوعی داروی مایع که به مقدار یک چکه در چشم یا گوش ریخته می شود
قطره قطره: چکه چکه مثلاً قطره قطره جمع گردد وانگهی دریا شود

فرهنگ فارسی عمید

عبره

حساب کردن مالیات محصول، مالیات، برای مثال چو آری به من عبرۀ هفت سال / دگر عبره ها بر تو باشد حلال (نظامی۵ - ۹۴۳)

فرهنگ فارسی عمید

معطره

(مُ طِ رَ)

شتر مادۀ اصیل و برگزیده. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) : ناقه معطره، شتر مادۀ اصیل و برگزیده که گویی بر موهایش صبغه ای از زیبایی اوست. ج، معطرات. (از اقرب الموارد)

لغت نامه دهخدا

معطره

(مُ عَطْ طَرَ)

مؤنث معطر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). خوشبوی. (از اقرب الموارد). و رجوع به معطر شود

لغت نامه دهخدا

قعطره

(رَ دا)

بر زمین افکندن کسی را. رجوع به قعطله شود، استوار گردانیدن، پر کردن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)

لغت نامه دهخدا

شطره

نیمه ای نر نیمه ای ماده دو نیمه نر ماده

معنی عطره - جستجوی لغت در جدول جو

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما