- عطار
- فروشندۀ داروهای گیاهی، عطرفروش، کسی که داروها و چیزهای خوش بو می فروشد
معنی عطار - جستجوی لغت در جدول جو
- عطار
- خوشبوی فروش و صاحب عطر، بوی فروش
- عطار ((عَ طّ))
- عطرفروش، داروفروش
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
نزدیک ترین سیاره به خورشید و کوچک ترین آن ها، تیر، دبیر فلک، دبیر آسمان
مازاری شغل و عمل عطار، محل کسب عطار عطار خانه
ستاره ایست از ستاره های خنس در آسمان دوم، نزدیکترین سیارات به خورشید و کوچکترین آنها در 88 روز یک دور بدور خورشید میگردد
((عُ رُ یا رِ))
فرهنگ فارسی معین
تیر، کوچک ترین سیاره منظومه شمسی و نزدیک ترین سیاره به خورشید، در اساطیر یونان، رب النّوع نویسندگی، در ادب فارسی دبیر فلک است
سوفار بن چوبه تیر که در چله کمان گذاشته می شود، چنبر چرخ (لاستیک)، موی زهار، انگور کیسه کرده، چنبر پرویزن (پرویزن هر ابزار سوراخدار که با آن چیزی بیخته شود)، چارچوب، فرآویز (قاب)
نیزه جنبان، روغن زه (زیتون)، فلاخن، شیر بیشه
افزار جدول کشان و آن آلتی است پولادی یا چوبی یا استخوانی راست و مستقیم (معمولا به طول 20 تا 50 سانتیمتر و به عرض 3 تا 5 ساتنیمتر) که بدان خط مستقیم کشند مسطر. توضیح: همین کلمه است که به صورت ستاره (مشدد و مخفف) تحریف شده
زیرک باهوش، چالاک چابک، کسی که در دکان نانوایی نان بتنور زند، مردی جست و چابک که با لباس مخصوص پیشاپیش شاهان و امیران رود و یا نامه ای را به سرعت به مقصد رساند پیاده چالاک. باهوش زیرک آب زیر کاه، فرومایه، دشنه کش چاغو کش شترنگباز، منگیا گر منگورز (قمار باز)، جمع شاطر، نوندان نانگیران
نرجس بری، نرگس صحرایی
ردا، ازار، چادر، شمشیر
نان بی نان خورش، نان خشک، در علم زیست شناسی درختی که از آن چوب آتش زنه تهیه می شود
خانه، ملک، آب و زمین زراعتی
گرد و غبار شدید، حین، هنگام
خوش بو، دارای بوی خوش، معطر
لغزیدن و افتادن، به سر درآمدن
درخت، دوا، دارو، داروی گیاهی
زرنگ، چالاک، تردست، دزد
هر یک از عیاران که انسان هایی دلیر و جوانمرد و حامی ضعفا بوده اند، این طبقه در دورۀ عباسی در خراسان، سیستان، بغداد و نواحی دیگر ظهور کردند
کنایه از جسور و بی پروا، کسی که بی پروا زندگی خود را به خوشی و کامروایی می گذراند
هر یک از عیاران که انسان هایی دلیر و جوانمرد و حامی ضعفا بوده اند، این طبقه در دورۀ عباسی در خراسان، سیستان، بغداد و نواحی دیگر ظهور کردند
کنایه از جسور و بی پروا، کسی که بی پروا زندگی خود را به خوشی و کامروایی می گذراند
عطشان ها، تشنگان، جمع واژۀ عطشان
روغن گر، کسی که از دانه هایی مانند کرچک، کنجد و امثال آن ها روغن می گیرد، افشره گر
کنار صورت، محل روییدن ریش
افسار
روی، چهره، صورت، سیما، گونه، رخ، عارض، خدّ، غرّه، رخساره، دیباجه، لچ، رخسار، سج، دیمه، چهر، گردماه، چیچک، دیمر، وجنات، محیّا، دیباچه
افسار
روی، چهره، صورت، سیما، گونه، رخ، عارض، خدّ، غرّه، رخساره، دیباجه، لچ، رخسار، سج، دیمه، چهر، گردماه، چیچک، دیمر، وجنات، محیّا، دیباچه
قطرها، باران ها، آنچه بچکد، جمع واژۀ قطر
عیب، عیب وعار، دریدگی و پارگی در جامه یا پارچه
وسیله ای نقلیه مرکب از چند واگن که بر روی خط آهن قرار دارد و به وسیلۀ لکوموتیو حرکت می کند، ترن
چند حیوان بارکش که آن ها را پشت سر هم ردیف کنند، ردیف
در موسیقی گوشه ای در بیات ترک
چند حیوان بارکش که آن ها را پشت سر هم ردیف کنند، ردیف
در موسیقی گوشه ای در بیات ترک
عطسه کردن، خارج کردن هوا از بینی و دهان با شدت و صدا، اشنوسه کردن، عطسه زدن، خفیدن،
دمیدن صبح
دمیدن صبح
خازه خوار، پهلوان کشتی
به سر درآمدن لغزیدن و سقوط کردن بسر در آمدن، لغزش
بویه دار، بویه دوست بوی خوش دهنده، دوست دارنده عطر عطر دوست
گاو چشم شب خوش از گیاهان، پسر زای نر زای، زشتی خوی، بلندی مهتری، شیرزد بچه که زود از شیر بگیرند