داراک اجنبا (غیر منقول) دستکرد هیر، خشک، رنگ سرخ درخت، داروی گیاهی، بیخ گیاهی کالای خانه مانه، بر گزیده از دارایی و چرامین (علف) متاع سرای اثاث خانه، آب و زمین ملک ضیعه جمع عقارات. درخت، گیاهی که برای تداوی به کار رود، ماده دارویی که به منظور معالجه مرضی تجویز گردد دوا (مطلقا) جمع عقاقیر. متاع سرای اثاث خانه، مال منتخب، گیاه خشک، می شراب باده، نوعی جامه سرخ
برگزیدۀ رخت و اسباب که جز در عید و نحو آن استعمال نکنند. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). عَقار. و رجوع به عَقار شود، نوعی از جامۀ رنگین. (منتهی الارب). نوعی از لباسها که سرخ رنگ است. (از اقرب الموارد). نوعی از جامه های سرخ. (دهار) ، برگزیدۀ مال و علف و گیاه. (از اقرب الموارد) ، می، بدان جهت که پیوسته در خنور باشد، یا بدان جهت که بازدارد نوشنده را از رفتار. (منتهی الارب). خمر، به جهت ملازمت آن ’دن’ را. (از اقرب الموارد). می. (دهار). خمر. (تحفۀ حکیم مؤمن) (اختیارات بدیعی) (مخزن الادویه). شراب و خمر. (الفاظ الادویه). باده. راح. قهوه. قرقف. مدام. مل. نبیذ: خجسته بادش نوروز وهمچنان همه روز به شادکامی بر کف گرفته همی به جام عقار. فرخی. به غزو کوشد و شاهان همی بجستن کام به جنگ یازد و شاهان همی به جام عقار. فرخی. مرغ در باغ چو معشوقۀ سرکش گشته ست که ملک را سر آن شد که زند جام عقار. منوچهری. چرخ است ولیکن نه درو طالع نحس است خلد است ولیکن نه درو جوی عقار است. منوچهری. سرو از عقیق باشد، کوه از عقار باشد این مستعیر باشد، آن مستعار باشد. منوچهری. دشت گلگون شد گوئی که پرندستی آب میگون شد گوئی که عقارستی. ناصرخسرو. سوی گلبن زرد استام زرد سوی لالۀ سرخ جام عقار. ناصرخسرو. عقار خواه خوش و لعل جام با ممزوج که سست گردد طبع عقار از آتش و آب. مسعودسعد. پنداشتند که این مقدار از فعل عقار باشد. (جهانگشای جوینی). رزق ما از کاس زرین شد عقار وان سگان را آب تتماج از تغار. مولوی. با خودآمد او ز مستی عقار زان گنه گشته سرش خانه خمار. مولوی. گفت ای رندان چه حال است این چکار هیچ خمی در نمی بینم عقار. مولوی
طائری است که از پر او جیغه و کلغی سازند و اکثر پرهای سیاه دارد و لیکن معلوم نیست که لغت کجاست. (آنندراج) : بسکه رو گردانی از من ای نگار گلعذار پیش چشمم کاکلت زلف است مانند عقار. میرزاطاهر وحید (از آنندراج)
مبالغه است مصدر عَقر را. (از اقرب الموارد). رجوع به عَقر شود، {{اِسم}} گیاه که بدان تداوی نمایند و یا اصل داروها. (منتهی الارب). دارو، و یا گیاه ویا ریشه های گیاه که بدان درمان کنند. و گویند عقاقیر اصل و ریشه داروها است. (از اقرب الموارد). ج، عَقاقیر. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). آمیزهاء دارو. (دهار). اسم مطلق دوا. (تحفۀ حکیم مؤمن). و هو (ای خولنجان) فی الاصل اسم عقار هندی. (معجم البلدان). - عقار ارصنیثا، اسم سریانی آذربو است. (فهرست مخزن الادویه). - عقار اسوسالی، اسم سریانی ایرسا است. (تحفۀ حکیم مؤمن). - عقار اعرطنیثا، اسم سریانی آذربو است. (تحفۀ حکیم مؤمن). - عقار اعرون، اسم سریانی اشرس یا اشروس است. (از تحفۀ حکیم مؤمن) (از فهرست مخزن الادویه). - عقار سوصنیائی، اسم سریانی ایرسا است. (فهرست مخزن الادویه). ، درخت. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)