جدول جو
جدول جو

معنی عضباره - جستجوی لغت در جدول جو

عضباره
(عِ رَ)
سنگ آسیا، سنگی که گازر و قصار پارچه را بر وی سپید میکند. (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
عضباره
سنگ آسیا، سنگ گاز ران
تصویری از عضباره
تصویر عضباره
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از گوباره
تصویر گوباره
گلۀ گاو، گواره، گاواره، کوپاره
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عربانه
تصویر عربانه
گاری، کالسکه، دلیجان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گاباره
تصویر گاباره
گواره
غار، شکاف معمولاً وسیع و عمیق در زیر زمین یا داخل کوه که در اثر انحلال مواد داخلی آن یا حرکات پوستۀ زمین به وجود می آید، مغار، دهار، مغاره
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دوباره
تصویر دوباره
دو دفعه، دو مرتبه، مکرر، کاری که برای بار دوم صورت گیرد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از انباره
تصویر انباره
دستگاهی که انرژی برق برای مواقع لزوم در آن ذخیره می شود، آکومولاتور، خازن
فرهنگ فارسی عمید
(ضَ رَ)
استواری خلقت، گویند: رجل ذوضباره، یعنی مرد گرداندام استوارخلقت، گروه مردم. ج، ضبائر. (منتهی الارب) ، آس دست. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(ضُ رَ)
پدر عمرو که دلاوری بود ربیعه را. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(ضُ رَ / ضِ رَ)
بند هیزم و کاغذ و مانند آن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(عِ)
به معانی عضباره است. رجوع به عضباره شود
لغت نامه دهخدا
(خَزْوْ)
شیری کردن سگ و مانند شیر واسد شدن وی. (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عِ رَ)
رجوع به عبارت شود
لغت نامه دهخدا
(عِ رَ)
بچۀ کفتار از گرگ. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و گویند تذکیر و تأنیث آن برابر است. (از اقرب الموارد). حیوانی که از کفتار ماده و گرگ نر زاید. (یادداشت مرحوم دهخدا). عسبار. رجوع به عسبار شود
لغت نامه دهخدا
(اَ رَ)
رجوع به اضباره شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از غضبانه
تصویر غضبانه
مونث غضبان خشمناک زن مونث غضبان. زن خشمناک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عربانه
تصویر عربانه
کلی از ابزار های خنیا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کاباره
تصویر کاباره
میخانه
فرهنگ لغت هوشیار
گله گاو و گاومیش: وای از آن آوا که گر گو پاره آنجا بگذرد بفکند نازاده بچه باز گیرد زاده شیر. (منجیک)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برباره
تصویر برباره
حجره ای که بالای حجره دیگر باشد بالا خانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انباره
تصویر انباره
پرکردن و انباشتن مخزن، قوه برق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زنباره
تصویر زنباره
زن دوست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دوباره
تصویر دوباره
باز، ایضاً، دگربار
فرهنگ لغت هوشیار
درباب. در خصوص راجع به: من درباره تو مضایقه ندارم. توضیح لازم الاضافه است. در خصوص، ار بابت
فرهنگ لغت هوشیار
از ریشه عبری گزاره، ویچارش ویچاردن (تعبیرکردن)، خوابگزاری (تعبیر خواب)، سخن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عسباره
تصویر عسباره
کفتاردیس، بچه گرگ
فرهنگ لغت هوشیار
((اَ رِ))
دستگاهی که می توان در آن برق ذخیره کرد و در هنگام لزوم از آن استفاده کرد، آکومولاتور
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زنباره
تصویر زنباره
((زَ رِ))
زن باز، مردی که آمیزش با زنان را بسیار دوست دارد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کاباره
تصویر کاباره
((رِ))
میکده ای که در آن رقص و آواز و موسیقی هم هست
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گاباره
تصویر گاباره
((رِ))
گله گاو، غار، شکاف. گاپاره نیز به این معنی است
فرهنگ فارسی معین
تصویری از یکباره
تصویر یکباره
((~. رِ))
یک دفعه، یکبار، ناگهان، به کلی، تمامی، همه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از یکباره
تصویر یکباره
اتفاقا
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از درباره
تصویر درباره
در خصوص، در مورد، در رابطه، راجع به، درمورد، در باب
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از انباره
تصویر انباره
آکومولاتور، خازن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از اوباره
تصویر اوباره
آناکوندا
فرهنگ واژه فارسی سره