جدول جو
جدول جو

معنی عضات - جستجوی لغت در جدول جو

عضات
(عَ)
هر درخت خاردار را گویند مطلقاً. (برهان). عضاه. رجوع به عضاه شود
لغت نامه دهخدا
عضات
هر درخت بزرگ خاردار
تصویری از عضات
تصویر عضات
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از عضاه
تصویر عضاه
هر درخت بزرگ خاردار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عفات
تصویر عفات
عفوکنندگان، آمرزندگان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عدات
تصویر عدات
دشمنان، جمع واژۀ عادی
در عداد: در شمار، در ردیف
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عمات
تصویر عمات
عمه ها، خواهران پدر، جمع واژۀ عمه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عصات
تصویر عصات
عاصی ها، آنانکه از کسی یا چیزی به ستوه آمده اند، نافرمان ها، عصیان کننده ها، سرکش ها، گناهکارها، جمع واژۀ عاصی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عضلات
تصویر عضلات
عضله ها، گوشتهای بدن که پیچیده و مجتمع باشد، ماهیچه ها، مایچه ها، جمع واژۀ عضله
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قضات
تصویر قضات
قاضی ها، حاکم شرع ها، دادرس ها، رواکننده های حاجت، جمع واژۀ قاضی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از علات
تصویر علات
علت ها، بیماریها، رنجها، عذرها، بهانه ها، سببها، جمع واژۀ علت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عظات
تصویر عظات
عظت ها، چیزهایی که با آن پند می دهند، کلام وعاظ، پندها، جمع واژۀ عظت
فرهنگ فارسی عمید
(عَلْ لا)
جمع واژۀ علّه. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء).
- بنوالعلات، فرزندان مرد از مادران جداگانه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ اضاه. (قطر المحیط). رجوع به اضاه شود
لغت نامه دهخدا
(عَمْ ما)
جمع واژۀ عمّه. خواهران پدر. رجوع به عمّه شود
لغت نامه دهخدا
(قِ)
جمع واژۀ قضه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به قضه شود
لغت نامه دهخدا
(قُ)
جمع واژۀ قاضی. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به قاضی و قضاه شود
لغت نامه دهخدا
(عِلْ لا)
جمع واژۀ عله. (ناظم الاطباء)، حالات گوناگون. (اقرب الموارد) (المنجد) : در ایام امن و فراغت گوسفندان با شیر و پشم و منافعبسیار در حالات و علات یأس و نوش از مباینت و مخالفت نفوس فارغ باشند (لشکریان) . (جهانگشای جوینی)
لغت نامه دهخدا
تصویری از عمات
تصویر عمات
جمع عمه، کاکیان خواهر پدر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قضات
تصویر قضات
جمع قاضی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عضاب
تصویر عضاب
تیز برنده، بد دهان
فرهنگ لغت هوشیار
ابر بینی میانه دو ابرو گزیدنی، خوردنی، درخت تنو مند گزیدگی گزنده، جمع عضوض، گزیدنی ها خوردنی ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عضال
تصویر عضال
سخت بی درمان از پا در آرنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عضام
تصویر عضام
دم اسپ، دم اشتر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عضاه
تصویر عضاه
خار دار هر درخت بزرگ خاردار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عضلات
تصویر عضلات
جمع عضله، ماهیچگان جمع عضله ماهیچه ها و گوشت - های بدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عدات
تصویر عدات
جمع عادی، دشمنان بیداد گران جمع عادی دشمنان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عتات
تصویر عتات
پیکار
فرهنگ لغت هوشیار
جمع عاری، برهنگان لرزنده، درخشنده، جنبنده زاب است برای نیزه و درخش
فرهنگ لغت هوشیار
کوته بالا، ستبر بازو استخوان بینی، درد بازو، کوته اندام بازو بند، داز داز جز داس است و برای کشیدن شاخه های درختان و شکستن آنها به کار می رود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عدات
تصویر عدات
((عُ))
جمع عادی، دشمنان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عفات
تصویر عفات
((عُ))
جمع عافی، آمرزنده، درگذرنده، مهمان، خواهنده روزی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عضلات
تصویر عضلات
((عَ ضُ))
جمع عضله، ماهیچه ها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عضاه
تصویر عضاه
((عِ))
هر درخت بزرگ خاردار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قضات
تصویر قضات
((قُ))
جمع قاضی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قضات
تصویر قضات
دادگران، داوران
فرهنگ واژه فارسی سره