جدول جو
جدول جو

معنی عصب - جستجوی لغت در جدول جو

عصب
سهشگر
تصویری از عصب
تصویر عصب
فرهنگ واژه فارسی سره
عصب
رشته های سفیدی که در تمام بدن پراکنده و به مغز سر متصل است و حس و حرکت به واسطۀ آن ها صورت می گیرد، پی
تصویری از عصب
تصویر عصب
فرهنگ فارسی عمید
عصب
در علم عروض ساکن کردن لام مفاعلتن که تبدیل به مفاعیلن شود، پیچیدن و تافتن، درهم پیچیدن، بستن، محکم کردن، گرد آوردن، پیچک، عمامه، نوعی جامه یا چادر
تصویری از عصب
تصویر عصب
فرهنگ فارسی عمید
عصب
عصبه ها، جماعتهایی از مردان یا اسبان یا پرندگان، جماعت ها، گروه ها، جمع واژۀ عصبه
تصویری از عصب
تصویر عصب
فرهنگ فارسی عمید
عصب
پی مفاصل، پی زرد، و آن چیزی است سفید که حس و حرکت و مضبوطی اعضا بدان است و اصل عضله عصب است و بفارسی پی گویند
فرهنگ لغت هوشیار
عصب
((عَ صَ))
پی، رشته های سفید رنگ متصل به مغز که حس و حرکت توسط آن ها صورت می گیرد
تصویری از عصب
تصویر عصب
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از عصبی
تصویر عصبی
مربوط به عصب، مربوط به سلسلۀ اعصاب، ویژگی کسی که زود عصبانی می شود، خشمگین، دارای عصبانیت یا فشار روحی مثلاً واکنش عصبی، از روی عصبانیت، باحالت خشم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عصبه
تصویر عصبه
قوم و خویش مرد، خویشاوندان شخص از طرف پدر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عصبه
تصویر عصبه
جماعتی از مردان، اسبان یا پرندگان، جماعت، گروه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عصبی
تصویر عصبی
کسی که تعصب بخرج دهد و از کسی یا چیزی حمایت کند، عصبانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عصبه
تصویر عصبه
گروه، جماعت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عصبی
تصویر عصبی
((عَ صَ))
مربوط به عصب و سیستم اعصاب، عصبانی، عصبی مزاج
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عصبه
تصویر عصبه
((عَ صَ بَ یا بِ))
خویشاوندان شخص از سوی پدر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عصبت
تصویر عصبت
((عُ صْ بَ))
جمعیت، جماعت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عصبی
تصویر عصبی
Infuriating, Edgy, Crossly, Irritable, Neurological, Neurotic, Snapping
دیکشنری فارسی به انگلیسی
сердито , нервный , раздражающий , раздражительный , неврологический , невротический
دیکشنری فارسی به روسی
zornig, nervös, ärgerlich, reizbar, neurologisch, neurotisch
دیکشنری فارسی به آلمانی
роздратовано , нервовий , роздратовуючий , дратівливий , неврологічний , невротичний , роздратований
دیکشنری فارسی به اوکراینی
rozgniewany, nerwowy, irytujący, drażliwy, neurologiczny, neurotyczny
دیکشنری فارسی به لهستانی
zangado, nervoso, irritante, irritável, neurológico, neurótico, irritado
دیکشنری فارسی به پرتغالی
enojado, nervioso, irritante, irritable, neurológico, neurótico
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
fâché, nerveux, irritant, irritable, neurologique, névrosé
دیکشنری فارسی به فرانسوی
arrabbiato, nervoso, irritante, irritabile, neurologico, nevrotico, irritato
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
boos, zenuwachtig, irritant, prikkelbaar, neurologisch, neurotisch
دیکشنری فارسی به هلندی
गुस्से में , चिड़चिड़ा , चिढ़चिढ़ा , तंत्रिका संबंधी , मानसिक , चिड़चिड़ा
دیکشنری فارسی به هندی
dengan marah, gugup, menjengkelkan, mudah marah, neurologis, neurotik
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
غاضبٌ , عصبيٌّ , غضبيٌّ , عصبيٌّ
دیکشنری فارسی به عربی
화난 , 신경질적인 , 짜증나는 , 신경의 , 신경증적인
دیکشنری فارسی به کره ای
כועס , עצבני , מעצבן , רגזן , נוירולוגי , נוירוטי , זועם
دیکشنری فارسی به عبری
生气地 , 神经质的 , 恼人的 , 易怒的 , 神经的 , 神经质的
دیکشنری فارسی به چینی
怒って , 神経質な , イライラさせる , イライラする , 神経の , 神経質な , 怒りっぽい
دیکشنری فارسی به ژاپنی
sinirli bir şekilde, sinirli, sinir bozucu, nörolojik, nevrotik
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
kwa hasira, hasira, kero, wa neva, neva
دیکشنری فارسی به سواحیلی
โกรธ , ขุ่นเคือง , ที่ทำให้หงุดหงิด , หงุดหงิด , ทางประสาท , โรคประสาท , หงุดหงิด
دیکشنری فارسی به تایلندی
غصے میں , چڑچڑا , غصہ دلانے والا , چڑچڑا , اعصابی , غصہ والا
دیکشنری فارسی به اردو