منسوب به ابوطالب محمد بن علی بن فتح بن محمد بن علی حربی، مشهور به ابن العشاری بغدادی، و آن لقب جد او بود. وی به سال 366 ه. ق. متولد شد و در سال 451 درگذشت. (از اللباب فی تهذیب الانساب). و رجوع به الانساب سمعانی شود
منسوب به ابوطالب محمد بن علی بن فتح بن محمد بن علی حربی، مشهور به ابن العشاری بغدادی، و آن لقب جد او بود. وی به سال 366 هَ. ق. متولد شد و در سال 451 درگذشت. (از اللباب فی تهذیب الانساب). و رجوع به الانساب سمعانی شود
ده یک. (منتهی الارب) (دهار). دهم حصه از چیزی. (غیاث اللغات). یک جزء از ده، مانند عشر. (از اقرب الموارد). ج، أعشراء (اقرب الموارد) (منتهی الارب) ، عشور. أعشار. (منتهی الارب). - عشر عشیر، یک جزء از صد جزء هر چیزی. و رجوع به عشر شود. ، قبیله. (اقرب الموارد) ، خویش. (منتهی الارب). خویش نزدیک. (دهار). خویشاوند. (غیاث اللغات). قریب. (اقرب الموارد) ، دوست. (منتهی الارب). یار. (دهار). صدیق. (از اقرب الموارد). ج، عشراء. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، شوی زن. (منتهی الارب). زوج زن. (از اقرب الموارد). و از آن جمله است حدیث: اًنکن تکثرن اللعن و تکفرن العشیر، که منظور از عشیر زوج است، چه با هم معاشرت دارند. (از منتهی الارب) ، معاشر. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). هم عشرت. (دهار). کسی که به کسی به یک جا زندگی کند. (غیاث اللغات). همساز. سازگار: یدعو لمن ضرّه أقرب من نفعه لبئس المولی و لبئس العشیر (قرآن 13/22) ، میخواندکسی را که زیانش نزدیکتر از سودش است و او بد خداوندگار و بد معاشری است، ده یک حصۀ قفیز (جریب) در حساب غلۀ زمین. (منتهی الارب). عشر قفیز، در حساب زمین. (از اقرب الموارد). عشر قفیز است، آن سی وشش ذراع مکسره باشد. (یادداشت مرحوم دهخدا). یکدهم قفیز یا 36 ذرع مربع. (فرهنگ فارسی معین) : قفیزی عبارت از ده عشیر است و عشیری سی وشش گز است. (تاریخ قم ص 109) ، آواز کفتار. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
ده یک. (منتهی الارب) (دهار). دهم حصه از چیزی. (غیاث اللغات). یک جزء از ده، مانند عُشر. (از اقرب الموارد). ج، أعشِراء (اقرب الموارد) (منتهی الارب) ، عُشور. أعشار. (منتهی الارب). - عُشر عشیر، یک جزء از صد جزء هر چیزی. و رجوع به عُشر شود. ، قبیله. (اقرب الموارد) ، خویش. (منتهی الارب). خویش نزدیک. (دهار). خویشاوند. (غیاث اللغات). قریب. (اقرب الموارد) ، دوست. (منتهی الارب). یار. (دهار). صدیق. (از اقرب الموارد). ج، عُشَراء. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، شوی زن. (منتهی الارب). زوج زن. (از اقرب الموارد). و از آن جمله است حدیث: اًنکن تکثرن اللعن و تکفرن العشیر، که منظور از عشیر زوج است، چه با هم معاشرت دارند. (از منتهی الارب) ، معاشر. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). هم عشرت. (دهار). کسی که به کسی به یک جا زندگی کند. (غیاث اللغات). همساز. سازگار: یدعو لمن ضرّه أقرب من نفعه لبئس المولی و لبئس العشیر (قرآن 13/22) ، میخواندکسی را که زیانش نزدیکتر از سودش است و او بد خداوندگار و بد معاشری است، ده یک حصۀ قفیز (جریب) در حساب غلۀ زمین. (منتهی الارب). عشر قفیز، در حساب زمین. (از اقرب الموارد). عشر قفیز است، آن سی وشش ذراع مکسره باشد. (یادداشت مرحوم دهخدا). یکدهم قفیز یا 36 ذرع مربع. (فرهنگ فارسی معین) : قفیزی عبارت از ده عشیر است و عشیری سی وشش گز است. (تاریخ قم ص 109) ، آواز کفتار. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
ده یک گیرنده. (منتهی الارب). عشرگیرنده و جمعکننده آن. ج، عشارون. (از اقرب الموارد). ده یک ستان. راهبان. (ملخص اللغات حسن خطیب). باژبان. مکاس. (زمخشری). باژران. (دهار). راه دار. باجگیر. ده یک گیر. خراج ستان. باژستان. محصل مالیات. عامل زکات. گمرکچی
ده یک گیرنده. (منتهی الارب). عُشرگیرنده و جمعکننده آن. ج، عشارون. (از اقرب الموارد). ده یک ستان. راهبان. (ملخص اللغات حسن خطیب). باژبان. مکاس. (زمخشری). باژران. (دهار). راه دار. باجگیر. ده یک گیر. خراج ستان. باژستان. محصل مالیات. عامل زکات. گمرکچی
دهگان، و آن معدول است از عشره: جاؤوا عشارعشار، دهگان دهگان. (منتهی الارب). دهگان دهگان. (دهار). معدول است از عشرهعشره، بصورت نکره، و آن غیرمنصرف است بجهت وصف و عدل. گویند: جاء القوم عشار، یعنی آن گروه ده ده آمدند. (از اقرب الموارد)
دهگان، و آن معدول است از عشره: جاؤوا عشارعشار، دهگان دهگان. (منتهی الارب). دهگان دهگان. (دهار). معدول است از عشرهعشره، بصورت نکره، و آن غیرمنصرف است بجهت وصف و عدل. گویند: جاء القوم عشار، یعنی آن گروه ده ده آمدند. (از اقرب الموارد)
شعائر. عبادتها. (از ناظم الاطباء) ، علامتها. نشانه ها. (فرهنگ فارسی معین) : چه تنفیذ شرایعدین و اظهار طرایق و شعایر حق بی سیاست پادشاه دیندار صورت نبندد. (کلیله و دمنه) ، آداب و رسوم مذهبی یا ملی. (فرهنگ فارسی معین) : شعایر پدران و معارف اجداد حیات و قدرت اقوام را قوام دهد. ملک الشعراء بهار. - شعایر اسلام، هر آن چیز که اسلام بدان استواراست. (ناظم الاطباء). - شعایر مذهبی، مراسم و آیین های مذهبی. - شعایر ملی، آیین و رسوم ملی. آداب و عادات که افراد یک ملت بدان پابندند. ، قربانیها. (ناظم الاطباء). رجوع به شعائر و شعاره شود
شَعائِر. عبادتها. (از ناظم الاطباء) ، علامتها. نشانه ها. (فرهنگ فارسی معین) : چه تنفیذ شرایعدین و اظهار طرایق و شعایر حق بی سیاست پادشاه دیندار صورت نبندد. (کلیله و دمنه) ، آداب و رسوم مذهبی یا ملی. (فرهنگ فارسی معین) : شعایر پدران و معارف اجداد حیات و قدرت اقوام را قوام دهد. ملک الشعراء بهار. - شعایر اسلام، هر آن چیز که اسلام بدان استواراست. (ناظم الاطباء). - شعایر مذهبی، مراسم و آیین های مذهبی. - شعایر ملی، آیین و رسوم ملی. آداب و عادات که افراد یک ملت بدان پابندند. ، قربانیها. (ناظم الاطباء). رجوع به شعائر و شعاره شود
عشایر. جمع واژۀ عشیره. (منتهی الارب) (دهار) (اقرب الموارد). قبایل و خویشان. (غیاث اللغات). خویشان و نزدیکان، و طوایف و قبیله های صحرانشین. (ناظم الاطباء). رجوع به عشیره شود
عشایر. جَمعِ واژۀ عشیره. (منتهی الارب) (دهار) (اقرب الموارد). قبایل و خویشان. (غیاث اللغات). خویشان و نزدیکان، و طوایف و قبیله های صحرانشین. (ناظم الاطباء). رجوع به عشیره شود
نام او حسین بن علی بن حسن بن محمد عشاری است. وی فقیه و اصولی و از اهالی بغداد بود. بسال 1150 ه. ق. متولد شد و در فقه شافعی تسلط بسیار یافت بطوری که او را شافعی صغیر لقب دادند. بسال 1194 ه. ق. برای تدریس از بغداد به بصره رفت و به سال 1195 ه. ق. در آنجا درگذشت. او راست: دیوان شعر، حاشیه به شرح حضرمیۀ ابن حجر، تعلیقات بر جمع الجوامع محلی. او را خطی خوش بود و کتابهای بسیاری استنساخ کرده است. نسبت وی به عشاره شهری از خابور است. (از الاعلام زرکلی از المسک الاذفر)
نام او حسین بن علی بن حسن بن محمد عشاری است. وی فقیه و اصولی و از اهالی بغداد بود. بسال 1150 هَ. ق. متولد شد و در فقه شافعی تسلط بسیار یافت بطوری که او را شافعی صغیر لقب دادند. بسال 1194 هَ. ق. برای تدریس از بغداد به بصره رفت و به سال 1195 هَ. ق. در آنجا درگذشت. او راست: دیوان شعر، حاشیه به شرح حضرمیۀ ابن حجر، تعلیقات بر جمع الجوامع محلی. او را خطی خوش بود و کتابهای بسیاری استنساخ کرده است. نسبت وی به عُشاره شهری از خابور است. (از الاعلام زرکلی از المسک الاذفر)
هر چیز که درازای آن ده ذراع باشد. (ناظم الاطباء) : ثوب عشاری، پارچۀ ده دستی. (منتهی الارب). پیراهنی که طول آن ده ذراع باشد. غلام عشاری، پسر ده ساله، و در تأنیث عشاریه شود. (از اقرب الموارد) ، نام صنعت شعری. (غیاث اللغات) (آنندراج)
هر چیز که درازای آن ده ذراع باشد. (ناظم الاطباء) : ثوب عشاری، پارچۀ ده دستی. (منتهی الارب). پیراهنی که طول آن ده ذراع باشد. غلام عشاری، پسر ده ساله، و در تأنیث عشاریه شود. (از اقرب الموارد) ، نام صنعت شعری. (غیاث اللغات) (آنندراج)
فخذی است از قبیلۀ خالد که در ساحل خلیج فارس ساکنند و منطقۀ آنان محدود است از شمال به وادی مقطع، از جنوب به ناحیۀ بیاض و از مغرب به منطقۀ صمّان. (از معجم قبائل العرب از قلب جزیره العرب فؤاد حمزه ص 147)
فخذی است از قبیلۀ خالد که در ساحل خلیج فارس ساکنند و منطقۀ آنان محدود است از شمال به وادی مقطع، از جنوب به ناحیۀ بیاض و از مغرب به منطقۀ صَمّان. (از معجم قبائل العرب از قلب جزیره العرب فؤاد حمزه ص 147)