جدول جو
جدول جو

معنی عزه - جستجوی لغت در جدول جو

عزه
پسر ابوناداب که تابوت عهد در حوالی خانه او که در قرب یعاریم بود توقف نمود و چون وی دستش را به صندوق عهد دراز کرد بدان واسطه خداوند او را کشت زیرا که این مطلب مخالف امر حضرت اقدس الهی بود، چه شغل حمل صندوق بر بنی قهاث موکول بود. (قاموس کتاب مقدس)
دختر عیاض بن ابی قرصانه. زنی راوی حدیث بود و زیاد بن یسار و اهالی فلسطین از او روایت کرده اند. (از اعلام النساء از الاستدراک و طبقات الاتقیاء)
دختر ابوسفیان و خواهر معاویه است. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
عزه
(عِزْهْ / عَ زِهْ)
مرد که طرب و جماع رادوست ندارد و بازگردنده از آن. یا ناکس. یا آن که نپوشد کینۀ صاحب خود را. (منتهی الارب) : رجل عزه، مرد روی گردان از لهو و از زنان که از آنها بطرب نیاید و از آنها دوری جوید. و گویند شخص لئیم و پست. و گویندآنکه بغض و کینۀ دوست خود را کتمان نکند. (از اقرب الموارد). عزهاء. عزهاه. عزهی (ع ها / ع هی ی) . عنزهانی. عنزهو. عنزهوه. ج، عزاه، عزاهی، و عزهون. (اقرب الموارد). و رجوع به عزهات شود
لغت نامه دهخدا
عزه
(عِزْ زَ)
ارجمندی و عزیزی، خلاف ذل. (منتهی الارب). و رجوع به عزت شود، چیرگی و قوت و شدت. (منتهی الارب). اسم است بمعنی غلبه کردن در معازّه. و گویند عزه غیر از کبر است، چه عزه شناختن انسان است حقیقت نفس خود را و قرار دادن آن است در مقام و منزلت خود، اما کبر، جهل انسان است نسبت به نفس خود و قرار دادن آن است در منزلتی بالاتر از منزلت و مقام خود. (از اقرب الموارد) : فألقوا حبالهم و عصیّهم و قالوا بعزه فرعون انا لنحن الغالبون (قرآن 44/26) ، پس ریسمانها و چوبدستهای خود را انداختند و گفتند به عزت فرعون ما غلبه کنندگانیم. سبحان ربک رب العزه عما یصفون (قرآن 180/37) ، منزه است پروردگار تو، خدای عزت، از آنچه وصف میکنند. الذین یتخذون الکافرین اولیاء من دون المؤمنین اء یبتغون عندهم العزه فان العزه ﷲ جمیعاً (قرآن 139/4) ، کسانی که کافران را بدوستی برمیگزینند نه مؤمنان را، آیا نزد آنان عزت را میجویند، همانا عزت بتمامی خدای راست. قال فبعزتک لاغوینّهم أجمعین (قرآن 82/38) ، گفت به عزت تو همگی آنان را گمراه خواهم کرد، گاهی استعاره است حمیت و انفت و تکبر ناپسند را، چون این گفتۀ خداوند: و اذاقیل له اتق اﷲ أخذته العزه بالاثم (قرآن 206/2) ، آنگاه که به او گفته شود خداوند را پرهیز کن، حمیت و انفت به گناه، او را فرامیگیرد. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
عزه
(خَ خَ جَ)
ارجمند گردیدن. (از منتهی الارب). ارجمند شدن. (دهار). عزیز شدن. (از اقرب الموارد) (تاج المصادر بیهقی) ، قوی شدن بعد خواری. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، ضعیف شدن، از اضداد است. (از اقرب الموارد) ، کمیاب شدن، روان گردیدن آب، روان شدن آنچه در زخم بود. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). عزّ. عزازه. رجوع به عز شود
لغت نامه دهخدا
عزه
(عِ زَ)
گروهی مجتمع از مردم. (منتهی الارب). عصبه و گروه از مردم، و تاء آن عوض لام الفعل محذوف است که آن واو باشد. ج، عزون، عزی ̍، و بر خلاف قیاس عزات بکار نبرند: فی الدار عزون، در خانه اصناف و اقسامی از مردم هستند. و برخی عزون را گروههایی دانند که متفرق و پراکنده آیند. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
عزه
(عَزْ زَ)
دختر حمیل بن حفص بن ایاس حاجبیۀ غفاریۀ ضمریه. وی زنی ادیب و خوش بیان و از اهالی مدینه بود و در عهد عبدالملک بن مروان به مصر رفت و به تعلیم زنان حرم عبدالملک پرداخت. او را با ’کثیر’ شاعر حکایاتی است، از آن جمله روزی ام البنین (خواهر عمر بن عبدالعزیز و همسر ولید بن عبدالملک) عزه را گفت آیا این بیت کثیر را شنیده ای:
قضی کل ذی دین فوفی غریمه
و عزه ممطول معنی غریمها
گفت آری. سپس درباره دین او به کثیر از وی پرسید. عزه جواب گفت که او را بوسه ای وعده داده ام. پس ام البنین به وی گفت وعده خود را وفا کن و گناه آن را من بعهده میگیرم. عزه به سال 85 ه. ق. در مصر درگذشت. (از اعلام زرکلی از سمطاللآلی و ابن خلکان و التاج). و رجوع به اعلام النساء شود:
نوروز برنگاشت بصحرا بمشک و می
تمثال های عزه و تصویرهای می.
منوچهری.
وآن خجسته و پنج شاعر کو کجا بودندشان
عزه و عفرا و هند و میّه و لیلی سکن.
منوچهری.
- عزه و کثیر، معشوقه وعاشقی مثلی از عرب. (امثال و حکم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
عزه
(عَزْ زَ)
اسم المره است از مصدر عز. (از اقرب الموارد). رجوع به عز شود، آهوبرۀ ماده. (منتهی الارب). بچۀ مادینۀ آهو. (از اقرب الموارد). عزانه است که بفارسی آهوبره نامند. (مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
عزه
آهو بره: ماده
تصویری از عزه
تصویر عزه
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از عزت
تصویر عزت
(دخترانه و پسرانه)
گرامی و عزیز بودن، سربلندی و ارجمندی، احترام، بزرگداشت، تکریم
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از عجزه
تصویر عجزه
عاجز، سست، ناتوان، خسته، درمانده، ویژگی آنکه عضوی از اعضای بدنش ناقص و معیوب باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بزه
تصویر بزه
خطا، جرم، عمل غیر قانونی، گناه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عده
تصویر عده
جماعت، شمار، شماره، روزهای حیض، در فقه و حقوق مدتی که زن پس از فوت شوهر یا گرفتن طلاق نمی تواند مجدداً ازدواج کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عته
تصویر عته
ناقص عقل شدن، کم عقل شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رزه
تصویر رزه
حلقۀ در، حلقۀ میخ طویله
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اعزه
تصویر اعزه
عزیزها، شریف ها، گرامی ها، گران مایه ها، ارجمندها، بزرگوارها، لقب هر یک از فرمانروایان مصر یا بزرگترین صاحب منصب دربار فرعون، خویشاوندان بسیار نزدیک، چیزهایی که به سختی به دست می آید، کمیاب ها، نیرومندها، قوی ها، در تصوف پیرها، جمع واژۀ عزیز
فرهنگ فارسی عمید
(عِ)
بمعنی عزه (ع زه / ع زه ) است. (ازمنتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به عزه شود
لغت نامه دهخدا
(عِ)
سست و ناتوان در آرامش با زنان. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). سست، یعنی کسی که قوت باه او زایل شده باشد. (غیاث اللغات) (آنندراج). عزهاه. عزه (ع زه / ع زه ) . رجوع به عزه شود
لغت نامه دهخدا
(عِ)
بمعنی عزه (ع زه / ع زه ) است. (ازمنتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به عزه و عزهات شود، زن پیر که دلش به طفلی راغب و مایل باشد. (منتهی الارب). زن سالخورده و مسن که نفس او به صبا و کودکی متمایل باشد. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عُ)
درگذرنده و پیشی گیرندۀ شتاب رو. (منتهی الارب). سبقت گیرندۀ سریع. (از اقرب الموارد) ، تیزرو و چست و سبکروح. (منتهی الارب). سریع خفیف. (اقرب الموارد) ، شتر نر برسرخودگذاشته و شتر به چرا رهاکرده. (منتهی الارب). جمل و شتر اهمال شده. (از اقرب الموارد). ابل. (مخزن الادویه). ج، عزاهیل. (اقرب الموارد) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(عِ)
عزاهی. رجوع به عزاهی شود
لغت نامه دهخدا
(عَزْ زَ تُلْ اَ جَ عی یَ)
زنی راوی حدیث بود و حازم اشجعی از او روایت کرده است. (از اعلام النساء از الاستیعاب)
لغت نامه دهخدا
(عَزْ زَ تُلْ مَ)
زنی مغنی، و از اولین کسانی بود که غنای موقع را در حجاز خواند. او از موالی انصار بود، رویی زیبا داشت و در مدینه اقامت می کرد. و درباره مهارت او در غناء و در نواختن عود داستانهای بسیاری نقل کرده اند. (از الاعلام زرکلی از الاغانی). و رجوع به اعلام النساء ج 2 شود
لغت نامه دهخدا
(عِ هََ ل ل)
فارغ از هر چیزی. (منتهی الارب). فارغ. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عِ هَِ)
مرد دودله و مضطرب. (منتهی الارب). مرد مضطرب. (از اقرب الموارد) ، کبوتر یا چوزۀ آن. (منتهی الارب). ذکر و نر از کبوتر، و گویند جوجۀ آن. (از اقرب الموارد). عزهل. و رجوع به عزهل شود، درگذرنده و پیشی گیرندۀ شتاب رو. (منتهی الارب). سریع. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عِ ها / عِ هی ی)
بمعنی عزه (ع زه / ع زه ) است. (ازاقرب الموارد) (از منتهی الارب). رجوع به عزه شود
لغت نامه دهخدا
(اَ عِزْ زَ)
جمع واژۀ عزیز، بمعنی ارجمند و کمیاب و ناموجود. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). جمع واژۀ عزیز. (ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی). بزرگوارشدگان. (مقدمۀ لغت میرسیدشریف جرجانی ص 2). بزرگواران و عزیزان است. (غیاث اللغات).
لغت نامه دهخدا
عزت خدا ارجمندی خداوندی -20 نامی است از نامهای مردان 0 توضیح در فارسی معمولا بصورت عزت الله نویسند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تزه
تصویر تزه
کچل کل
فرهنگ لغت هوشیار
نوعی رستنی که جزو شاخه نهانزادان است و ساقه و برگ دارد ولی ریشه و گل ندارد و بجای ریشه دارای کرکهای ریز در پایین ساقه است که گیاه بوسیله آنها مواد غذایی را جذب میکند. بعضی از اقسام آن هم ساقه ندارند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رزه
تصویر رزه
حلقه در
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بزه
تصویر بزه
خطا، جرم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اعزه
تصویر اعزه
جمع عزیز ارجمندان گرانمایگان بزرگواران عزیزان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اعزه
تصویر اعزه
((اَ عِ زِّ))
جمع عزیز، ارجمندان، گرانمایگان، بزرگواران
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عزا
تصویر عزا
سوگ
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از عزل
تصویر عزل
برکناری
فرهنگ واژه فارسی سره