جدول جو
جدول جو

معنی عز - جستجوی لغت در جدول جو

عز
عزیز شدن، ارجمند شدن، ارجمندی
تصویری از عز
تصویر عز
فرهنگ فارسی عمید
عز
(عِزز)
نام دختر هیثم بن محمد بن هیثم، که از زنان محدث و صالح قرن ششم هجری بوده است. وی حدیث را نزد سلیمان بن ابراهیم حافظ آموخت، و سمعانی نام او را آورده است. (از اعلام النساء از التحبیر سمعانی)
لغت نامه دهخدا
عز
(عِزْ زا)
قلعه ای است به روستای بردعه. (منتهی الارب). قلعه ای است در رستاق بردعه از نواحی اران. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
عز
(خَ)
غالب آمدن بر کسی درمعازّه. (از منتهی الارب). در معارضۀ ارجمندی و بزرگی، بر کسی غالب شدن. (از اقرب الموارد). غلبه کردن. (تاج المصادر بیهقی) (المصادر زوزنی) ، با هم چیرگی کردن در خطاب. (از منتهی الارب). غلبه کردن کسی را در خطاب و احتجاج. (از اقرب الموارد). گویند: اذا عز أخوک فهن، یعنی هرگاه برادرت چیره گردد و در پاداشش نتوانی، نرمی و ملاطفت کن. (منتهی الارب). یعنی اگر برادرت بر تو غلبه کرد و برابری با او نتوانی، پس با او نرمی کن. (از اقرب الموارد). و در مثل گویند: من عزّ بزّ، یعنی هرکه غالب آمد برد. (منتهی الارب). یعنی هرکه غلبه کند می رباید. (از اقرب الموارد) ، گویند: جی ٔ به عزاً بزاً، یعنی بی شک. (منتهی الارب). یعنی لامحاله او را آوردند، قوی و توانا کردن. (از اقرب الموارد) ، تنگ شدن سوراخ پستان شتر. (تاج المصادر بیهقی). عزوز. عزاز. رجوع به عزوز و عزاز شود
لغت نامه دهخدا
عز
(خَ لَ مَ)
ارجمندگردیدن. (از منتهی الارب). ارجمند شدن. (المصادر زوزنی). عزیز شدن. (تاج المصادر بیهقی) (از اقرب الموارد) ، قوی شدن بعد خواری. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). قوی شدن. (تاج المصادر بیهقی) ، ضعیف شدن. (تاج المصادر بیهقی) (از اقرب الموارد). از اضداد است. (از اقرب الموارد) ، کمیاب شدن. (از منتهی الارب). نایافت شدن. (تاج المصادر بیهقی) (المصادر زوزنی) : عز الشی ٔ، کم و قلیل شد آن چیز آنچنانکه به آسانی به دست نیاید، وچنین چیزی را عزیز گویند. (از اقرب الموارد) ، روان گردیدن آب. (از منتهی الارب) : عز الماء،آب جاری شد. (از اقرب الموارد) ، روان شدن آنچه در زخم بود. (از منتهی الارب) : عزت القرحه، آنچه در زخم بود جاری گشت. (از اقرب الموارد) ، عز علی ّ أن تفعل کذا، ثابت و درشت شد و لازم گردید و دشوار شد بر من چنین کردن تو. (منتهی الارب). لازم و سخت شد بر من که چنین کنی. (از اقرب الموارد). سخت آمدن کسی از چیزی. (المصادر زوزنی). و نیز: عزّ علی ّ أن أراک کذا، دشوار است بر من اینکه تو راچنین ببینم. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، گرامی شدن. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). گویند: عززت علیه، یعنی گرامی شدم نزد او. (از منتهی الارب) ، چون گویند: تحبنی ؟ در جواب آرند لعزّما، یعنی نیک دوست میدارم تو را. (از منتهی الارب). چون بکسی بگوئی: اء تحبنی، یعنی آیا مرا دوست داری ؟ در جواب گوید: لعزما، یا لشدّما، یا لحق ّما، یعنی حق است آنچه گفته ام. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
عز
(عَ زِنْ)
شکیبا و صابر. (منتهی الارب). آنکه بر پیش آمدی که بدو رسیده است، شکیبائی کند. (از اقرب الموارد). عزی. رجوع به عزی شود
لغت نامه دهخدا
عز
(عَزْزَ)
کلمه فعل که بیشتر در دعا استعمال کنند، یعنی باجلال و مجلل و سربلند باد. (ناظم الاطباء). و این فعل در ترکیب بکار رود چون عز اسمه و عز نصره و عز و جل. رجوع به این ترکیبات در ردیف خود شود
لغت نامه دهخدا
عز
(عَزز)
رجل عز، مرد ارجمند. (ناظم الاطباء). مرد قوی و عزیز. (از اقرب الموارد). عزیز. گرامی. رجوع به عزیز شود
لغت نامه دهخدا
عز
ارجمند، عزیز، گرامی
تصویری از عز
تصویر عز
فرهنگ لغت هوشیار
عز
((عِ زّ))
ارجمند شدن، عزیز شدن، ارجمندی
تصویری از عز
تصویر عز
فرهنگ فارسی معین
عز
احترام، حرمت، عزت
متضاد: ذل
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از عزت نسا
تصویر عزت نسا
(دخترانه)
زنان گرامی و ارجمند، نام دختر فتحعلی شاه قاجار
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از عزت بانو
تصویر عزت بانو
(دخترانه)
عزت (عربی) + بانو (فارسی) بانوی گرامی و ارجمند
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از عزیر
تصویر عزیر
(دخترانه)
نامی که اعراب مسلمان به عزرا می دهند، عزرا
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از عزیز
تصویر عزیز
(پسرانه)
گرامی، محبوب، گرانمایه، محترم، از نامهای خداوند
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از عزیزالدین
تصویر عزیزالدین
(پسرانه)
گرامی در دین
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از عزیزالله
تصویر عزیزالله
(پسرانه)
گرامی نزد خداوند
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از عزیزه
تصویر عزیزه
(دخترانه)
مؤنث عزیز، گرامی، محبوب، گرانمایه، محترم
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از عزت زمان
تصویر عزت زمان
(دخترانه)
عزت (عربی) + زمان (فارسی)، عزت الزمان
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از عزت الملوک
تصویر عزت الملوک
(دخترانه)
آنکه باعث سربلندی و عزت پادشاهان است
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از عزت ملک
تصویر عزت ملک
(دخترانه)
باعث عزت و سربلندی پادشاه، از زنان معروف اواخر دوره ایلخانیان
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از عزت الله
تصویر عزت الله
(پسرانه)
عظمت و بزرگی خداوند
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از عزت السادات
تصویر عزت السادات
(دخترانه)
آنکه باعث عزت و سربلندی سیدها است
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از عزت الزمان
تصویر عزت الزمان
(دخترانه)
آنکه موجب بزرگی و سربلندی زمان خود است
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از عزت
تصویر عزت
(دخترانه و پسرانه)
گرامی و عزیز بودن، سربلندی و ارجمندی، احترام، بزرگداشت، تکریم
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از عزالنسا
تصویر عزالنسا
(دخترانه)
آنکه موجب سربلندی زنان است
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از عزالدین
تصویر عزالدین
(پسرانه)
آنکه باعث عزت دین است
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از عزرا
تصویر عزرا
(پسرانه)
نام کاهن و رهبر عبرانیان در زمان اردشیر پادشاه هخامنشی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از عزیمت کردن
تصویر عزیمت کردن
رهسپار شدن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از عزیز
تصویر عزیز
گرامی، نازنین، گرانمایه، مهربان
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از عزوجل
تصویر عزوجل
بزرگوار
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از عزل کردن
تصویر عزل کردن
برکنار کردن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از عزل
تصویر عزل
برکناری
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از عزاداری
تصویر عزاداری
سوگواری
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از عزا
تصویر عزا
سوگ
فرهنگ واژه فارسی سره