نام دختر هیثم بن محمد بن هیثم، که از زنان محدث و صالح قرن ششم هجری بوده است. وی حدیث را نزد سلیمان بن ابراهیم حافظ آموخت، و سمعانی نام او را آورده است. (از اعلام النساء از التحبیر سمعانی)
نام دختر هیثم بن محمد بن هیثم، که از زنان محدث و صالح قرن ششم هجری بوده است. وی حدیث را نزد سلیمان بن ابراهیم حافظ آموخت، و سمعانی نام او را آورده است. (از اعلام النساء از التحبیر سمعانی)
غالب آمدن بر کسی درمعازّه. (از منتهی الارب). در معارضۀ ارجمندی و بزرگی، بر کسی غالب شدن. (از اقرب الموارد). غلبه کردن. (تاج المصادر بیهقی) (المصادر زوزنی) ، با هم چیرگی کردن در خطاب. (از منتهی الارب). غلبه کردن کسی را در خطاب و احتجاج. (از اقرب الموارد). گویند: اذا عز أخوک فهن، یعنی هرگاه برادرت چیره گردد و در پاداشش نتوانی، نرمی و ملاطفت کن. (منتهی الارب). یعنی اگر برادرت بر تو غلبه کرد و برابری با او نتوانی، پس با او نرمی کن. (از اقرب الموارد). و در مثل گویند: من عزّ بزّ، یعنی هرکه غالب آمد برد. (منتهی الارب). یعنی هرکه غلبه کند می رباید. (از اقرب الموارد) ، گویند: جی ٔ به عزاً بزاً، یعنی بی شک. (منتهی الارب). یعنی لامحاله او را آوردند، قوی و توانا کردن. (از اقرب الموارد) ، تنگ شدن سوراخ پستان شتر. (تاج المصادر بیهقی). عزوز. عزاز. رجوع به عزوز و عزاز شود
غالب آمدن بر کسی درمعازّه. (از منتهی الارب). در معارضۀ ارجمندی و بزرگی، بر کسی غالب شدن. (از اقرب الموارد). غلبه کردن. (تاج المصادر بیهقی) (المصادر زوزنی) ، با هم چیرگی کردن در خطاب. (از منتهی الارب). غلبه کردن کسی را در خطاب و احتجاج. (از اقرب الموارد). گویند: اذا عز أخوک فهُن، یعنی هرگاه برادرت چیره گردد و در پاداشش نتوانی، نرمی و ملاطفت کن. (منتهی الارب). یعنی اگر برادرت بر تو غلبه کرد و برابری با او نتوانی، پس با او نرمی کن. (از اقرب الموارد). و در مثل گویند: مَن ْ عَزَّ بَزّ، یعنی هرکه غالب آمد بُرد. (منتهی الارب). یعنی هرکه غلبه کند می رباید. (از اقرب الموارد) ، گویند: جی ٔ به عزاً بزاً، یعنی بی شک. (منتهی الارب). یعنی لامحاله او را آوردند، قوی و توانا کردن. (از اقرب الموارد) ، تنگ شدن سوراخ پستان شتر. (تاج المصادر بیهقی). عُزوز. عِزاز. رجوع به عزوز و عزاز شود
ارجمندگردیدن. (از منتهی الارب). ارجمند شدن. (المصادر زوزنی). عزیز شدن. (تاج المصادر بیهقی) (از اقرب الموارد) ، قوی شدن بعد خواری. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). قوی شدن. (تاج المصادر بیهقی) ، ضعیف شدن. (تاج المصادر بیهقی) (از اقرب الموارد). از اضداد است. (از اقرب الموارد) ، کمیاب شدن. (از منتهی الارب). نایافت شدن. (تاج المصادر بیهقی) (المصادر زوزنی) : عز الشی ٔ، کم و قلیل شد آن چیز آنچنانکه به آسانی به دست نیاید، وچنین چیزی را عزیز گویند. (از اقرب الموارد) ، روان گردیدن آب. (از منتهی الارب) : عز الماء،آب جاری شد. (از اقرب الموارد) ، روان شدن آنچه در زخم بود. (از منتهی الارب) : عزت القرحه، آنچه در زخم بود جاری گشت. (از اقرب الموارد) ، عز علی ّ أن تفعل کذا، ثابت و درشت شد و لازم گردید و دشوار شد بر من چنین کردن تو. (منتهی الارب). لازم و سخت شد بر من که چنین کنی. (از اقرب الموارد). سخت آمدن کسی از چیزی. (المصادر زوزنی). و نیز: عزّ علی ّ أن أراک کذا، دشوار است بر من اینکه تو راچنین ببینم. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، گرامی شدن. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). گویند: عززت علیه، یعنی گرامی شدم نزد او. (از منتهی الارب) ، چون گویند: تحبنی ؟ در جواب آرند لعزّما، یعنی نیک دوست میدارم تو را. (از منتهی الارب). چون بکسی بگوئی: اء تحبنی، یعنی آیا مرا دوست داری ؟ در جواب گوید: لعزما، یا لشدّما، یا لحق ّما، یعنی حق است آنچه گفته ام. (از اقرب الموارد)
ارجمندگردیدن. (از منتهی الارب). ارجمند شدن. (المصادر زوزنی). عزیز شدن. (تاج المصادر بیهقی) (از اقرب الموارد) ، قوی شدن بعدِ خواری. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). قوی شدن. (تاج المصادر بیهقی) ، ضعیف شدن. (تاج المصادر بیهقی) (از اقرب الموارد). از اضداد است. (از اقرب الموارد) ، کمیاب شدن. (از منتهی الارب). نایافت شدن. (تاج المصادر بیهقی) (المصادر زوزنی) : عز الشی ٔ، کم و قلیل شد آن چیز آنچنانکه به آسانی به دست نیاید، وچنین چیزی را عزیز گویند. (از اقرب الموارد) ، روان گردیدن آب. (از منتهی الارب) : عز الماء،آب جاری شد. (از اقرب الموارد) ، روان شدن آنچه در زخم بود. (از منتهی الارب) : عزت القرحه، آنچه در زخم بود جاری گشت. (از اقرب الموارد) ، عز علی َّ أن تفعل کذا، ثابت و درشت شد و لازم گردید و دشوار شد بر من چنین کردن تو. (منتهی الارب). لازم و سخت شد بر من که چنین کنی. (از اقرب الموارد). سخت آمدن کسی از چیزی. (المصادر زوزنی). و نیز: عزّ علی َّ أن أراک کذا، دشوار است بر من اینکه تو راچنین ببینم. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، گرامی شدن. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). گویند: عززت ُ علیه، یعنی گرامی شدم نزد او. (از منتهی الارب) ، چون گویند: تُحبنی ؟ در جواب آرند لعزّما، یعنی نیک دوست میدارم تو را. (از منتهی الارب). چون بکسی بگوئی: اء تُحبنی، یعنی آیا مرا دوست داری ؟ در جواب گوید: لعزما، یا لشدّما، یا لحق ّما، یعنی حق است آنچه گفته ام. (از اقرب الموارد)
کلمه فعل که بیشتر در دعا استعمال کنند، یعنی باجلال و مجلل و سربلند باد. (ناظم الاطباء). و این فعل در ترکیب بکار رود چون عز اسمه و عز نصره و عز و جل. رجوع به این ترکیبات در ردیف خود شود
کلمه فعل که بیشتر در دعا استعمال کنند، یعنی باجلال و مجلل و سربلند باد. (ناظم الاطباء). و این فعل در ترکیب بکار رود چون عز اسمه و عز نصره و عز و جل. رجوع به این ترکیبات در ردیف خود شود