جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با عز

عز

عز
نام دختر هیثم بن محمد بن هیثم، که از زنان محدث و صالح قرن ششم هجری بوده است. وی حدیث را نزد سلیمان بن ابراهیم حافظ آموخت، و سمعانی نام او را آورده است. (از اعلام النساء از التحبیر سمعانی)
لغت نامه دهخدا

عز

عز
قلعه ای است به روستای بردعه. (منتهی الارب). قلعه ای است در رستاق بردعه از نواحی اَران. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا

عز

عز
رجل عز، مرد ارجمند. (ناظم الاطباء). مرد قوی و عزیز. (از اقرب الموارد). عزیز. گرامی. رجوع به عزیز شود
لغت نامه دهخدا

عز

عز
کلمه فعل که بیشتر در دعا استعمال کنند، یعنی باجلال و مجلل و سربلند باد. (ناظم الاطباء). و این فعل در ترکیب بکار رود چون عز اسمه و عز نصره و عز و جل. رجوع به این ترکیبات در ردیف خود شود
لغت نامه دهخدا

عز

عز
شکیبا و صابر. (منتهی الارب). آنکه بر پیش آمدی که بدو رسیده است، شکیبائی کند. (از اقرب الموارد). عَزی. رجوع به عزی شود
لغت نامه دهخدا

عز

عز
ارجمندگردیدن. (از منتهی الارب). ارجمند شدن. (المصادر زوزنی). عزیز شدن. (تاج المصادر بیهقی) (از اقرب الموارد) ، قوی شدن بعدِ خواری. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). قوی شدن. (تاج المصادر بیهقی) ، ضعیف شدن. (تاج المصادر بیهقی) (از اقرب الموارد). از اضداد است. (از اقرب الموارد) ، کمیاب شدن. (از منتهی الارب). نایافت شدن. (تاج المصادر بیهقی) (المصادر زوزنی) : عز الشی ٔ، کم و قلیل شد آن چیز آنچنانکه به آسانی به دست نیاید، وچنین چیزی را عزیز گویند. (از اقرب الموارد) ، روان گردیدن آب. (از منتهی الارب) : عز الماء،آب جاری شد. (از اقرب الموارد) ، روان شدن آنچه در زخم بود. (از منتهی الارب) : عزت القرحه، آنچه در زخم بود جاری گشت. (از اقرب الموارد) ، عز علی َّ أن تفعل کذا، ثابت و درشت شد و لازم گردید و دشوار شد بر من چنین کردن تو. (منتهی الارب). لازم و سخت شد بر من که چنین کنی. (از اقرب الموارد). سخت آمدن کسی از چیزی. (المصادر زوزنی). و نیز: عزّ علی َّ أن أراک کذا، دشوار است بر من اینکه تو راچنین ببینم. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، گرامی شدن. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). گویند: عززت ُ علیه، یعنی گرامی شدم نزد او. (از منتهی الارب) ، چون گویند: تُحبنی ؟ در جواب آرند لعزّما، یعنی نیک دوست میدارم تو را. (از منتهی الارب). چون بکسی بگوئی: اء تُحبنی، یعنی آیا مرا دوست داری ؟ در جواب گوید: لعزما، یا لشدّما، یا لحق ّما، یعنی حق است آنچه گفته ام. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

عز

عز
غالب آمدن بر کسی درمعازّه. (از منتهی الارب). در معارضۀ ارجمندی و بزرگی، بر کسی غالب شدن. (از اقرب الموارد). غلبه کردن. (تاج المصادر بیهقی) (المصادر زوزنی) ، با هم چیرگی کردن در خطاب. (از منتهی الارب). غلبه کردن کسی را در خطاب و احتجاج. (از اقرب الموارد). گویند: اذا عز أخوک فهُن، یعنی هرگاه برادرت چیره گردد و در پاداشش نتوانی، نرمی و ملاطفت کن. (منتهی الارب). یعنی اگر برادرت بر تو غلبه کرد و برابری با او نتوانی، پس با او نرمی کن. (از اقرب الموارد). و در مثل گویند: مَن ْ عَزَّ بَزّ، یعنی هرکه غالب آمد بُرد. (منتهی الارب). یعنی هرکه غلبه کند می رباید. (از اقرب الموارد) ، گویند: جی ٔ به عزاً بزاً، یعنی بی شک. (منتهی الارب). یعنی لامحاله او را آوردند، قوی و توانا کردن. (از اقرب الموارد) ، تنگ شدن سوراخ پستان شتر. (تاج المصادر بیهقی). عُزوز. عِزاز. رجوع به عزوز و عزاز شود
لغت نامه دهخدا