چیزی است در پهلوی دست و پای اسب نزدیک به زانو بمانند چرم می شود و روزبروز بلندتر می گردد. و عرب آن را اعظم السبق می گوید. بخور آن تب ربع را نافع است. (از برهان). اسم عربی زوایدی است که در حوالی سم و زانوی اسب و شتر باشد. در مزاج و افعال مانند سم است. و سائیدۀ او بقدر نیم درهم با سرکه جهت صرع رطوبی، و با آب سرد جهت جمیع سموم، و بخور او جهت اختناق رحم مفید است. و گویند چون صاحب تب ربع او را به قصد رفع تب از حیوان جدا کند، رفع تب او می شود. (مخزن الادویه) ، به لغت اهل شام، نوع سفید یوفاریقون است. (از مخزن الادویه). یوفاریقون ابیض. اوفاریقون ابیض
چیزی است در پهلوی دست و پای اسب نزدیک به زانو بمانند چرم می شود و روزبروز بلندتر می گردد. و عرب آن را اعظم السبق می گوید. بخور آن تب ربع را نافع است. (از برهان). اسم عربی زوایدی است که در حوالی سم و زانوی اسب و شتر باشد. در مزاج و افعال مانند سم است. و سائیدۀ او بقدر نیم درهم با سرکه جهت صرع رطوبی، و با آب سرد جهت جمیع سموم، و بخور او جهت اختناق رحم مفید است. و گویند چون صاحب تب ربع او را به قصد رفع تب از حیوان جدا کند، رفع تب او می شود. (مخزن الادویه) ، به لغت اهل شام، نوع سفید یوفاریقون است. (از مخزن الادویه). یوفاریقون ابیض. اوفاریقون ابیض
آب بسیار. (منتهی الارب). غمر. (اقرب الموارد) ، بوی طبیخ. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). عرن. رجوع به عرن شود، دود. (منتهی الارب). دخان. (اقرب الموارد) ، درختی است که بدان پوست پیرایند. (منتهی الارب). درختی است به وسیلۀ آن دباغی کنند. (از اقرب الموارد) ، گوشت پخته. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، ریش گردن ستور. (منتهی الارب). ’عران’ که مرضی است. (از اقرب الموارد). رجوع به عران شود، بیماریی است که در پایین پای ستور برآیدو موی برافکند. یا کفتگی دست و پای ستور. یا درشتی است که در خردگاه دست و پای اسب پیدا گردد. (منتهی الارب). شقاق، و آن ترکیدگی دست و پای آدمی و اسب و حیوانات دیگر است. (از برهان). عران، و آن مرضی است که انتهای پای ستور را فرامیگیرد و وی را از بین می برد، و گویند تشقق و شکافتگی است در دستها و پاهای ستور، و گویند آن سختی و ضخامتی است که در بندگاه پای اسب پدیدار گردد. (از اقرب الموارد). عرنه. (منتهی الارب). رجوع به عرنه و نیز به عرن شود: دست را چون مرکب تیغ و قلم کردی مدار نیست غم گر مرکب تن لنگ باشد یا عرن. ناصرخسرو
آب بسیار. (منتهی الارب). غَمَر. (اقرب الموارد) ، بوی طبیخ. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). عِرن. رجوع به عِرن شود، دود. (منتهی الارب). دخان. (اقرب الموارد) ، درختی است که بدان پوست پیرایند. (منتهی الارب). درختی است به وسیلۀ آن دباغی کنند. (از اقرب الموارد) ، گوشت پخته. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، ریش گردن ستور. (منتهی الارب). ’عران’ که مرضی است. (از اقرب الموارد). رجوع به عِران شود، بیماریی است که در پایین پای ستور برآیدو موی برافکند. یا کفتگی دست و پای ستور. یا درشتی است که در خردگاه دست و پای اسب پیدا گردد. (منتهی الارب). شقاق، و آن ترکیدگی دست و پای آدمی و اسب و حیوانات دیگر است. (از برهان). عِران، و آن مرضی است که انتهای پای ستور را فرامیگیرد و وی را از بین می برد، و گویند تشقق و شکافتگی است در دستها و پاهای ستور، و گویند آن سختی و ضخامتی است که در بندگاه پای اسب پدیدار گردد. (از اقرب الموارد). عُرنه. (منتهی الارب). رجوع به عُرنه و نیز به عَرن شود: دست را چون مرکب تیغ و قلم کردی مدار نیست غم گر مرکب تن لنگ باشد یا عرن. ناصرخسرو
هزار چشم سپید از گیاهان آب فراوان، دود، بوی پختنی، گوشت پخته، آماس خرده گاه دراسپ بیماری که در پایین پای ستور بر آید و موی برافکند یا کفتگی دست و پای ستور یا درشتی که در خرد گاه دست و پای اسب پیدا گردد
هزار چشم سپید از گیاهان آب فراوان، دود، بوی پختنی، گوشت پخته، آماس خرده گاه دراسپ بیماری که در پایین پای ستور بر آید و موی برافکند یا کفتگی دست و پای ستور یا درشتی که در خرد گاه دست و پای اسب پیدا گردد
قومی از نژاد سامی ساکن جنوب غرب آسیا، هر یک از افراد این قوم مثلاً دو نفر عرب آمدند تو، از نژاد عرب مثلاً زن عرب عرب بائده: قبایلی از اعراب که پیش از ظهور اسلام از میان رفته اند، عرب منقرضه مانند قوم عاد و ثمود عرب مستعربه: عرب اسماعیلیه، قبایلی که پس از غلبه بر قحطانیون و آموختن زبان و آداب آنان به تدریج جزء طوایف عرب به شمار آمده اند، عدنانیه
قومی از نژاد سامی ساکن جنوب غرب آسیا، هر یک از افراد این قوم مثلاً دو نفر عرب آمدند تو، از نژاد عرب مثلاً زن عرب عرب بائده: قبایلی از اعراب که پیش از ظهور اسلام از میان رفته اند، عرب منقرضه مانندِ قوم عاد و ثمود عرب مستعربه: عرب اسماعیلیه، قبایلی که پس از غلبه بر قحطانیون و آموختن زبان و آداب آنان به تدریج جزء طوایف عرب به شمار آمده اند، عدنانیه
زفاف مهمانی و جشن عروسی، عروسی، ازدواج، جشنی که به مناسبت ازدواج دو نفر برگذار می شود، پیوگانی، طو، بیوگانی، طوی، زلّه مهمانی و طعامی که بعد از آوردن عروس به خانۀ داماد می دهند
زفاف مهمانی و جشن عروسی، عَروسی، ازدواج، جشنی که به مناسبت ازدواج دو نفر برگذار می شود، پَیوگانی، طو، بَیوگانی، طُویْ، زَلِّه مهمانی و طعامی که بعد از آوردن عروس به خانۀ داماد می دهند
حسن بن عبدالله عرنی. محدث بود و از ابن عباس روایت کرده است. و سلمه بن سهیل و حکم بن عتیبه از او روایت کرده اند. (از اللباب فی تهذیب الانساب). محدثان در تاریخ اسلام، نه تنها ناقلان احادیث بلکه حافظان امانت علمی امت اسلامی بودند. آنان در دوران اختلاط احادیث صحیح و جعلی، با تکیه بر معیارهای علمی، به پالایش روایات پرداختند و با دسته بندی آن ها، منابع معتبر را متمایز ساختند. علم رجال و طبقات راویان به همت همین محدثان شکل گرفت و معیارهای دقیق علمی برای نقل روایت تدوین شد.
حسن بن عبدالله عرنی. محدث بود و از ابن عباس روایت کرده است. و سلمه بن سهیل و حکم بن عتیبه از او روایت کرده اند. (از اللباب فی تهذیب الانساب). محدثان در تاریخ اسلام، نه تنها ناقلان احادیث بلکه حافظان امانت علمی امت اسلامی بودند. آنان در دوران اختلاط احادیث صحیح و جعلی، با تکیه بر معیارهای علمی، به پالایش روایات پرداختند و با دسته بندی آن ها، منابع معتبر را متمایز ساختند. علم رجال و طبقات راویان به همت همین محدثان شکل گرفت و معیارهای دقیق علمی برای نقل روایت تدوین شد.
صلب و شدید. (از اقرب الموارد). درشت و رست، گویند وتر عرند. و هم وزن آن جز کلمه ’ترنج’ یافت نشود. (از منتهی الارب). عرد. عردّ. عرندند. رجوع به عرد و عرندد شود
صلب و شدید. (از اقرب الموارد). درشت و رست، گویند وتر عرند. و هم وزن آن جز کلمه ’ترنج’ یافت نشود. (از منتهی الارب). عَرِد. عُرُدّ. عَرندند. رجوع به عرد و عرندد شود
نوعی گیاه از خانواده آرنها که از انواع آن اریصارن یا لوف آذان الفیل یا فیلگوش لوف الجعدرا میتوان نام برد. بندگاه میان ساعد و بازو از طرف بیرون: مرفق، از فنون کشتی گیری در خاک است و آن عبارتست از اینکه کت طرف را گرفته درو میکنند بطوریکه پشت طرف بخاک رسد. نوعی ازآن ایستاده عمل میشود و آنرا (آرنج سر پا) گویند
نوعی گیاه از خانواده آرنها که از انواع آن اریصارن یا لوف آذان الفیل یا فیلگوش لوف الجعدرا میتوان نام برد. بندگاه میان ساعد و بازو از طرف بیرون: مرفق، از فنون کشتی گیری در خاک است و آن عبارتست از اینکه کت طرف را گرفته درو میکنند بطوریکه پشت طرف بخاک رسد. نوعی ازآن ایستاده عمل میشود و آنرا (آرنج سر پا) گویند