جدول جو
جدول جو

معنی عرن

عرن
مرضی که در پایین دست و پای چهارپایان پیدا می شود و موها می ریزد و ترکیدگی ایجاد می کند
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با عرن

عرن

عرن
هزار چشم سپید از گیاهان آب فراوان، دود، بوی پختنی، گوشت پخته، آماس خرده گاه دراسپ بیماری که در پایین پای ستور بر آید و موی برافکند یا کفتگی دست و پای ستور یا درشتی که در خرد گاه دست و پای اسب پیدا گردد
فرهنگ لغت هوشیار

عرن

عرن
بوی طبیخ. (منتهی الارب) (ازاقرب الموارد). بوی طبیخ یا بطیخ. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

عرن

عرن
جَمعِ واژۀ عَرین. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به عرین شود، جَمعِ واژۀ عرینه. (ناظم الاطباء). رجوع به عرینه شود
لغت نامه دهخدا

عرن

عرن
آب بسیار. (منتهی الارب). غَمَر. (اقرب الموارد) ، بوی طبیخ. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). عِرن. رجوع به عِرن شود، دود. (منتهی الارب). دخان. (اقرب الموارد) ، درختی است که بدان پوست پیرایند. (منتهی الارب). درختی است به وسیلۀ آن دباغی کنند. (از اقرب الموارد) ، گوشت پخته. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، ریش گردن ستور. (منتهی الارب). ’عران’ که مرضی است. (از اقرب الموارد). رجوع به عِران شود، بیماریی است که در پایین پای ستور برآیدو موی برافکند. یا کفتگی دست و پای ستور. یا درشتی است که در خردگاه دست و پای اسب پیدا گردد. (منتهی الارب). شقاق، و آن ترکیدگی دست و پای آدمی و اسب و حیوانات دیگر است. (از برهان). عِران، و آن مرضی است که انتهای پای ستور را فرامیگیرد و وی را از بین می برد، و گویند تشقق و شکافتگی است در دستها و پاهای ستور، و گویند آن سختی و ضخامتی است که در بندگاه پای اسب پدیدار گردد. (از اقرب الموارد). عُرنه. (منتهی الارب). رجوع به عُرنه و نیز به عَرن شود:
دست را چون مرکب تیغ و قلم کردی مدار
نیست غم گر مرکب تن لنگ باشد یا عرن.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا

عرن

عرن
چیزی است در پهلوی دست و پای اسب نزدیک به زانو بمانند چرم می شود و روزبروز بلندتر می گردد. و عرب آن را اعظم السبق می گوید. بخور آن تب ربع را نافع است. (از برهان). اسم عربی زوایدی است که در حوالی سم و زانوی اسب و شتر باشد. در مزاج و افعال مانند سم است. و سائیدۀ او بقدر نیم درهم با سرکه جهت صرع رطوبی، و با آب سرد جهت جمیع سموم، و بخور او جهت اختناق رحم مفید است. و گویند چون صاحب تب ربع او را به قصد رفع تب از حیوان جدا کند، رفع تب او می شود. (مخزن الادویه) ، به لغت اهل شام، نوع سفید یوفاریقون است. (از مخزن الادویه). یوفاریقون ابیض. اوفاریقون ابیض
لغت نامه دهخدا

عرن

عرن
عران نهادن بر بینی شتر. (از منتهی الارب). برس اندر بینی شتر کردن. (تاج المصادر بیهقی). برس در بینی شتر کردن. (المصادر زوزنی). عرن البعیر، در بینی شتر ’عران’چوب قرار داد. (از اقرب الموارد) ، بدرد آمدن بینی از عران. (از منتهی الارب). عُرن البعیر (بصیغۀ مجهول) ، شتر از درد بینی خود شکایت کرد بجهت ’عران’. (از اقرب الموارد) ، پی پیچیدن تیر را. (از ناظم الاطباء). عرن السهم، پی پیچید بر آن تیر. (از اقرب الموارد). رصف. رجوع به رصف شود
لغت نامه دهخدا

عرن

عرن
عرن برآمدن در پای ستور. (از ناظم الاطباء). عرنت الدابه، آن چارپا دچار ’عرنه’ شد. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا