دارای عرق و پوشیده از عرق. (ناظم الاطباء) : مرا افکنده رخسار عرقناکش به دریائی که دارد هر حبابش در گره طوفان خودرائی. میرزا صائب (از آنندراج). چون عرقناک شود روی تو از گرمی مل شیشه ها از عرق فتنه توان پر کردن. میرزا جلال اسیر (از آنندراج). أرش الفرس، عرقناک گردانیدن اسب را بدوانیدن. (منتهی الارب). - عرقناک بودن، ازعرق پوشیده بودن. (ناظم الاطباء)
دارای عرق و پوشیده از عرق. (ناظم الاطباء) : مرا افکنده رخسار عرقناکش به دریائی که دارد هر حبابش در گره طوفان خودرائی. میرزا صائب (از آنندراج). چون عرقناک شود روی تو از گرمی مل شیشه ها از عرق فتنه توان پر کردن. میرزا جلال اسیر (از آنندراج). أرش الفرس، عرقناک گردانیدن اسب را بدوانیدن. (منتهی الارب). - عرقناک بودن، ازعرق پوشیده بودن. (ناظم الاطباء)
نشاط آور، برای مثال خیز و در کاسۀ زر آب طربناک انداز / پیشتر زان که شود کاسۀ سر خاک انداز (حافظ - ۵۳۳)، شادمان، خوشحال، بانشاط، برای مثال بنگر ز صبا دامن گل چاک شده / بلبل ز جمال گل طربناک شده (خیام - ۱۰۳)
نشاط آور، برای مِثال خیز و در کاسۀ زر آب طربناک انداز / پیشتر زان که شود کاسۀ سر خاک انداز (حافظ - ۵۳۳)، شادمان، خوشحال، بانشاط، برای مِثال بنگر ز صبا دامن گل چاک شده / بلبل ز جمال گل طربناک شده (خیام - ۱۰۳)