خوردن ناقه درخت را چندانکه ریخته شود دندان او. (از منتهی الارب). عرطت الناقه الشجر، آن ماده شتر درخت را خورد تا آنکه دندان او از بین رفت. و چنین ناقه ای را عروط نامند. (از اقرب الموارد) ، معیوب کردن آبروی کسی از غیبت. (از منتهی الارب). غیبت کردن از عرض و آبروی کسی. (از اقرب الموارد)
خوردن ناقه درخت را چندانکه ریخته شود دندان او. (از منتهی الارب). عرطت الناقه الشجر، آن ماده شتر درخت را خورد تا آنکه دندان او از بین رفت. و چنین ناقه ای را عَروط نامند. (از اقرب الموارد) ، معیوب کردن آبروی کسی از غیبت. (از منتهی الارب). غیبت کردن از عرض و آبروی کسی. (از اقرب الموارد)
زفاف مهمانی و جشن عروسی، عروسی، ازدواج، جشنی که به مناسبت ازدواج دو نفر برگذار می شود، پیوگانی، طو، بیوگانی، طوی، زلّه مهمانی و طعامی که بعد از آوردن عروس به خانۀ داماد می دهند
زفاف مهمانی و جشن عروسی، عَروسی، ازدواج، جشنی که به مناسبت ازدواج دو نفر برگذار می شود، پَیوگانی، طو، بَیوگانی، طُویْ، زَلِّه مهمانی و طعامی که بعد از آوردن عروس به خانۀ داماد می دهند
مایعی که از غده های زیر پوست بدن تراوش می کند و مرکب از آب، نمک، اوره و مواد دیگر است، خوی، خی، نوعی نوشیدنی الکلی که از تقطیر شراب انگور، سیب، خرما یا کشمش به دست می آید، هر مایعی که از تقطیر جوشاندۀ بعضی گیاهان حاصل شود مثلاً عرق بیدمشک، عرق کاسنی عرق دوآتشه: عرقی که دو نوبت تقطیر شده باشد عرق کردن: بیرون آمدن عرق از بدن، خوی کردن
مایعی که از غده های زیر پوست بدن تراوش می کند و مرکب از آب، نمک، اوره و مواد دیگر است، خوی، خی، نوعی نوشیدنی الکلی که از تقطیر شراب انگور، سیب، خرما یا کشمش به دست می آید، هر مایعی که از تقطیر جوشاندۀ بعضی گیاهان حاصل شود مثلاً عرق بیدمشک، عرق کاسنی عرق دوآتشه: عرقی که دو نوبت تقطیر شده باشد عرق کردن: بیرون آمدن عرق از بدن، خوی کردن
قومی از نژاد سامی ساکن جنوب غرب آسیا، هر یک از افراد این قوم مثلاً دو نفر عرب آمدند تو، از نژاد عرب مثلاً زن عرب عرب بائده: قبایلی از اعراب که پیش از ظهور اسلام از میان رفته اند، عرب منقرضه مانند قوم عاد و ثمود عرب مستعربه: عرب اسماعیلیه، قبایلی که پس از غلبه بر قحطانیون و آموختن زبان و آداب آنان به تدریج جزء طوایف عرب به شمار آمده اند، عدنانیه
قومی از نژاد سامی ساکن جنوب غرب آسیا، هر یک از افراد این قوم مثلاً دو نفر عرب آمدند تو، از نژاد عرب مثلاً زن عرب عرب بائده: قبایلی از اعراب که پیش از ظهور اسلام از میان رفته اند، عرب منقرضه مانندِ قوم عاد و ثمود عرب مستعربه: عرب اسماعیلیه، قبایلی که پس از غلبه بر قحطانیون و آموختن زبان و آداب آنان به تدریج جزء طوایف عرب به شمار آمده اند، عدنانیه
یک سو شدن و کناره گزیدن از قوم. (منتهی الارب). دور شدن از قوم. (از اقرب الموارد). عطرزه. و رجوع به عطرزه شود، ذلیل و نرم گردیدن از جنگ و منازعت قوم. (از منتهی الارب). خوار گشتن از ستیزه و نزاع با قوم. (از اقرب الموارد)
یک سو شدن و کناره گزیدن از قوم. (منتهی الارب). دور شدن از قوم. (از اقرب الموارد). عَطرزه. و رجوع به عطرزه شود، ذلیل و نرم گردیدن از جنگ و منازعت قوم. (از منتهی الارب). خوار گشتن از ستیزه و نزاع با قوم. (از اقرب الموارد)
بیخ درخت بخور مریم. (منتهی الارب). اصل و ریشه درخت بخور مریم. (از اقرب الموارد). بیخی است که آنرا به شیرازی چوبک اشنان خوانند. از آب آن دو قطره در بینی چکانند درد دندان را سود دارد. و صاحب مؤید الفضلاء گوید خربزۀ سرخ که میان او سفید باشد. (برهان قاطع). در بعضی جایگاه عرطنیثا را گلیم شوی میگویند و بعضی جایگاه قلادر گویند. و بعضی بخور مریم گویند. (ازذخیرۀ خوارزمشاهی). ریشه بخور مریم. (بحر الجواهر). اسم سریانی آذربو است. (تحفۀ حکیم مؤمن). آذربواست که به فارسی چوبک نامند. (مخزن الادویه). مزاج را گرم کند و خشک گرداند و او در سه درجه گرم است و بیشتر بیخ او را استعمال کنند. و به لغت یونانی او راتیموس گویند. (از تذکرۀ ضریر انطاکی). معرب ’ارتنیتا’ی آرامی است و آن بخور مریم و گل نگونسار است. (از فرهنگ فارسی معین) ، فیلگوش، که گیاهی است. (از فرهنگ فارسی معین). رجوع به فیلگوش شود
بیخ درخت بخور مریم. (منتهی الارب). اصل و ریشه درخت بخور مریم. (از اقرب الموارد). بیخی است که آنرا به شیرازی چوبک اشنان خوانند. از آب آن دو قطره در بینی چکانند درد دندان را سود دارد. و صاحب مؤید الفضلاء گوید خربزۀ سرخ که میان او سفید باشد. (برهان قاطع). در بعضی جایگاه عرطنیثا را گلیم شوی میگویند و بعضی جایگاه قلادر گویند. و بعضی بخور مریم گویند. (ازذخیرۀ خوارزمشاهی). ریشه بخور مریم. (بحر الجواهر). اسم سریانی آذربو است. (تحفۀ حکیم مؤمن). آذربواست که به فارسی چوبک نامند. (مخزن الادویه). مزاج را گرم کند و خشک گرداند و او در سه درجه گرم است و بیشتر بیخ او را استعمال کنند. و به لغت یونانی او راتیموس گویند. (از تذکرۀ ضریر انطاکی). معرب ’ارتنیتا’ی آرامی است و آن بخور مریم و گل نگونسار است. (از فرهنگ فارسی معین) ، فیلگوش، که گیاهی است. (از فرهنگ فارسی معین). رجوع به فیلگوش شود
رود یا طنبور یا طبل یا طبل حبشی. (منتهی الارب) عود، که از ملاهی است. و گویند طنبور. و گویند طبل. و گویند طبل حبشه. (از اقرب الموارد). کوبه. طبلک. (السامی). و آنرا معرب از فارسی دانند. (از المعرب جوالیقی)
رود یا طنبور یا طبل یا طبل حبشی. (منتهی الارب) عود، که از ملاهی است. و گویند طنبور. و گویند طبل. و گویند طبل حبشه. (از اقرب الموارد). کوبه. طبلک. (السامی). و آنرا معرب از فارسی دانند. (از المعرب جوالیقی)
خانه ای از شطرنج که ما بین رخ و شاه باشد مهره ای که میان شاه خورد و رخ حریف را حایل سازند برای حفاظت شاه. خانه ای از شطرنج که ما بین رخ و شاه باشد مهره ای که میان شاه خورد و رخ حریف را حایل سازند برای حفاظت شاه
خانه ای از شطرنج که ما بین رخ و شاه باشد مهره ای که میان شاه خورد و رخ حریف را حایل سازند برای حفاظت شاه. خانه ای از شطرنج که ما بین رخ و شاه باشد مهره ای که میان شاه خورد و رخ حریف را حایل سازند برای حفاظت شاه