جدول جو
جدول جو

معنی عرش - جستجوی لغت در جدول جو

عرش
فلک نهم بالای همۀ افلاک که آن را محیط بر عالم ماده می دانستند، در روایات دینی جایی فراتر از همۀ آسمان ها، فلک الافلاک، سپهران سپهر، چرخ اطلس، چرخ اکبر، چرخ برین، چرخ اثیر، فلک المحیط، گرزمان، طارم اعلیٰ
بلندای آسمان، آسمان
تخت، سریر
تصویری از عرش
تصویر عرش
فرهنگ فارسی عمید
عرش
(عُ رُ)
جمع واژۀ عرش. رجوع به عرش شود، ج عریش. رجوع به عریش شود
لغت نامه دهخدا
عرش
(خَ ثَ)
ساختن بنا را از چوب. (از منتهی الارب). ساختن خانه را از چوب. (از ناظم الاطباء). ساختمانی از چوب ساختن. (از اقرب الموارد) ، تا صید رسیدن نتوانستن سگ از خوی کردن. (از منتهی الارب) (آنندراج). مانده شدن سگ و نتوانستن به صید. (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، سرگشته گردیدن و متحیر شدن. (از منتهی الارب) (آنندراج). سرمست شدن و مبهوت گشتن. (از اقرب الموارد) ، بنا کردن خانه را. (از منتهی الارب) (آنندراج). ساختن و بنا کردن. (از اقرب الموارد) ، وادیج بستن رز را. (از منتهی الارب) (آنندراج). جفته کردن. (دهار). انگور درخت رز را برچوب قرار دادن. (از اقرب الموارد). عروش. رجوع به عروش شود، گرد گرفتن چاه را بقدر یک قامت زیرین از سنگ و تمامۀ بالائین از چوب. (از منتهی الارب) (آنندراج). چاه را به اندازۀ یک قامت از قسمت زیرین آن از سنگ ساختن و باقی آن را از چوب ساختن، و در اینصورت چنین چاهی را ’معروشه’ گویند. (از اقرب الموارد) ، زدن کسی را به ’عرش’ گردن. رجوع به عرش شود، اقامت نمودن در مکان. (از منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، پیوسته افروخته ماندن آتش هیزم. (از منتهی الارب) (آنندراج). عرش الوقود (به صیغۀ مجهول) ، هیزم افروخته شد و پیوسته ماند. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
عرش
(خِ)
سرگشته گشتن و متحیرگردیدن. (از منتهی الارب) (آنندراج). سرمست شدن و مبهوت گشتن. (از اقرب الموارد). عرش و رجوع به عرش شود، سخت گرفتن غریم را. (از منتهی الارب). سخت گرفتن بر وام دار خود. (از ناظم الاطباء). ملازم گشتن غریم را. (از اقرب الموارد) ، برگشتن از کسی. (از منتهی الارب). عدول کردن. (از اقرب الموارد) ، قوی گردیدن کسی بر چیزی که نزد اوست. (آنندراج) (از منتهی الارب). متعذر بودن بر کسی، آنچه نزد دیگری موجود است. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
عرش
(عَ شِ بِ)
شهری است در یمن بر ساحل. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
عرش
رکن چیزی، سرگشته گشتن و متحیر گردیدن، ساختمانی از چوب ساختن، سقف، سایبان
فرهنگ لغت هوشیار
عرش
((عَ))
تخت، تخت پادشاه، خیمه، چادر، سقف، سایبان، رکن، آسمان نهم، فلک الافلاک، جمع اعراش. عروش. عرشه
تصویری از عرش
تصویر عرش
فرهنگ فارسی معین
عرش
پهنه
تصویری از عرش
تصویر عرش
فرهنگ واژه فارسی سره
عرش
اریکه، اورنگ، تخت، مسند، آسمان، سپهر، سایبان، سقف، پایه، رکن
متضاد: فرش
فرهنگ واژه مترادف متضاد
عرش
دیدن عرش درخواب، دلیل امری است بزرگ یا مال و خواسته بسیار. اگر عرش را آراسته بیند، دلیل است که عزت یابد و گویند که کارش بلند شود. اگر در خواب عرش را حقیر بیند، دلیل است با بزرگی پیوندد و از او حرمت یابد. اگر بیند که از عرش به زمین آمد، تاویل به خلاف این است. محمد بن سیرین
دیدن عرش در خواب بر پنج وجه است. اول: بزرگی. دوم: رفعت. سوم: مرتبت. چهارم: عزت. پنجم: بزرگواری .
فرهنگ جامع تعبیر خواب

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از عرشیا
تصویر عرشیا
(پسرانه)
هم ریشه با عرش عربی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از عرشیان
تصویر عرشیان
(دخترانه)
عرش (عربی) + ی (فارسی) + ان (فارسی) ملائکه، فرشتگان
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از عرشه
تصویر عرشه
سطح بالای کشتی، هر جای مسطحی که از اطراف خود بلندتر باشد
فرهنگ فارسی عمید
(عَ صَ دُ)
قریه ای است از قرای جزر از نواحی حلب. و نام آن در شعر حمدان بن عبدالرحیم آمده است. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(بِ کَ)
پاییدن و ثبات ورزیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). ثباب ورزیدن به مکان. (از اقرب الموارد) ، ملازم کار گشتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عِ رَ شَ)
جمع واژۀ عرش. رجوع به عرش شود، جمع واژۀ عرش. رجوع به عرش شود
لغت نامه دهخدا
(عَ)
تخلص شاعری است. (آنندراج) (غیاث اللغات). نامش طهماسب قلی بیگ، و در سلسلۀ شاه خلیل الله ولد میر میران کاکلتاش محرم است. وی در خدمت شاه طهماسب صفوی بوده است. و ابیاتی ازاشعار او در آتشکدۀ آذر و مجمع الخواص ضبط شده است. رجوع به مجمع الخواص ص 61 و آتشکدۀ آذر ص 19 شود
لغت نامه دهخدا
(عَ)
منسوب به عرش. آسمانی. (ناظم الاطباء). رجوع به عرش شود
لغت نامه دهخدا
(عَ شَ / شِ)
سطحی که مرتفعتر از اطراف خود باشد. (فرهنگ فارسی معین).
- عرشۀ کشتی، سطح بالای کشتی. (از فرهنگ فارسی معین). مرتفعترین جزء از کشتی که مردم در آنجا بنشینند. (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از عرش وران
تصویر عرش وران
تخت نشینان پیامبران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عرش السماک
تصویر عرش السماک
دم شیر از ستارگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عرش الطائر
تصویر عرش الطائر
آشیانه مرغ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عرش الکرم
تصویر عرش الکرم
وادیج چوب بندی را گویند که تاک انگور را بالای آن اندازند
فرهنگ لغت هوشیار
دارای آشیانی به بلندی عرش آن که به عرش خانه و آشیان دارد. دارای آشیانی به بلندی عرش آن که به عرش خانه و آشیان دارد
فرهنگ لغت هوشیار
خار شتر 0 یان داشتن عرش آشیان ترنجبین نیز می گیرند آن را علف ترنجبین نیز گویند. خار شتر 0 یان داشتن عرش آشیان ترنجبین نیز می گیرند آن را علف ترنجبین نیز گویند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عرش ثانی
تصویر عرش ثانی
تخت دیگر آسمان ستارگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عرشیان
تصویر عرشیان
تختیان فرشتگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عرشی
تصویر عرشی
منسوب به عرش، آسمانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عرش البیت
تصویر عرش البیت
آسمانه (سقف)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عرش اکبر
تصویر عرش اکبر
کاخ مهین، گش (قلب) دل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عرش اعلی
تصویر عرش اعلی
گر زمان تخت برین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عرشق
تصویر عرشق
گل سرخ هندی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عرش الثریا
تصویر عرش الثریا
تخت پروین از ستارگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عرشه
تصویر عرشه
((عَ رَ ش))
جمع عرش. در فارسی به معنای قسمت بالای کشتی
فرهنگ فارسی معین
بالا، فراز، رو، سقف
فرهنگ واژه مترادف متضاد