معنی عرش - لغت نامه دهخدا
معنی عرش
- عرش
(خِ) - سرگشته گشتن و متحیرگردیدن. (از منتهی الارب) (آنندراج). سرمست شدن و مبهوت گشتن. (از اقرب الموارد). عرش و رجوع به عرش شود، سخت گرفتن غریم را. (از منتهی الارب). سخت گرفتن بر وام دار خود. (از ناظم الاطباء). ملازم گشتن غریم را. (از اقرب الموارد) ، برگشتن از کسی. (از منتهی الارب). عدول کردن. (از اقرب الموارد) ، قوی گردیدن کسی بر چیزی که نزد اوست. (آنندراج) (از منتهی الارب). متعذر بودن بر کسی، آنچه نزد دیگری موجود است. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا