جدول جو
جدول جو

معنی عرش

عرش
(خَ ثَ)
ساختن بنا را از چوب. (از منتهی الارب). ساختن خانه را از چوب. (از ناظم الاطباء). ساختمانی از چوب ساختن. (از اقرب الموارد) ، تا صید رسیدن نتوانستن سگ از خوی کردن. (از منتهی الارب) (آنندراج). مانده شدن سگ و نتوانستن به صید. (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، سرگشته گردیدن و متحیر شدن. (از منتهی الارب) (آنندراج). سرمست شدن و مبهوت گشتن. (از اقرب الموارد) ، بنا کردن خانه را. (از منتهی الارب) (آنندراج). ساختن و بنا کردن. (از اقرب الموارد) ، وادیج بستن رز را. (از منتهی الارب) (آنندراج). جفته کردن. (دهار). انگور درخت رز را برچوب قرار دادن. (از اقرب الموارد). عروش. رجوع به عروش شود، گرد گرفتن چاه را بقدر یک قامت زیرین از سنگ و تمامۀ بالائین از چوب. (از منتهی الارب) (آنندراج). چاه را به اندازۀ یک قامت از قسمت زیرین آن از سنگ ساختن و باقی آن را از چوب ساختن، و در اینصورت چنین چاهی را ’معروشه’ گویند. (از اقرب الموارد) ، زدن کسی را به ’عرش’ گردن. رجوع به عرش شود، اقامت نمودن در مکان. (از منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، پیوسته افروخته ماندن آتش هیزم. (از منتهی الارب) (آنندراج). عرش الوقود (به صیغۀ مجهول) ، هیزم افروخته شد و پیوسته ماند. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا