سوغات، هدیه ای که کسی از سفر برای دوستان و آشنایان خود بیاورد رهاورد، تحفه، ارمغان، سفته، نورهان، نوراهان، نوارهان، راهواره، بازآورد، بلک، لهنه
سوغات، هدیه ای که کسی از سفر برای دوستان و آشنایان خود بیاورد رَهاوَرد، تُحفه، اَرمَغان، سَفته، نورَهان، نَوراهان، نَوارَهان، راهواره، بازآورد، بِلَک، لُهنه
دهی است از دهستان منیوحی بخش قصبۀ معمرۀ شهرستان آبادان، واقع در 15هزارگزی شمال باختری نهر قصر و 13هزارگزی جنوب خاوری راه خسروآباد به آبادان کنار شطالعرب. گرمسیر و مرطوب است. 200 تن سکنه دارد. آب آن از شطالعرب و آب لوله کشی خسرو آباد تأمین میشود. محصولات آن خرما و انگور است. شغل اهالی ماهیگیری و حصیربافی است. ساکنین از طائفۀآل ابومصرف هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
دهی است از دهستان منیوحی بخش قصبۀ معمرۀ شهرستان آبادان، واقع در 15هزارگزی شمال باختری نهر قصر و 13هزارگزی جنوب خاوری راه خسروآباد به آبادان کنار شطالعرب. گرمسیر و مرطوب است. 200 تن سکنه دارد. آب آن از شطالعرب و آب لوله کشی خسرو آباد تأمین میشود. محصولات آن خرما و انگور است. شغل اهالی ماهیگیری و حصیربافی است. ساکنین از طائفۀآل ابومصرف هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
آبیست بنزدیک مدینه مر بنی جشم را. (منتهی الارب). آبیست ازآن جشم بن معاویه در جهت نجد، چشمه ای است نزدیک حوراء. (معجم البلدان) بازاری در کوفه بود که در آن اشنان میفروختند. (معجم البلدان)
آبیست بنزدیک مدینه مر بنی جشم را. (منتهی الارب). آبیست ازآن جشم بن معاویه در جهت نجد، چشمه ای است نزدیک حوراء. (معجم البلدان) بازاری در کوفه بود که در آن اشنان میفروختند. (معجم البلدان)
ریزه های زر و سیم و جز آن که وقت تراشیدن برافتد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) : آن غنچه های نستر بادامه های قز شد زرّ قراضه در وی چون تخم پیله مضمر. خاقانی. آن یکی پا نهاده بر سر گنج وین ز بهر یکی قراضه به رنج. نظامی. فروریخت زر او یک انبان نخست قراضش قراضه درستش درست. نظامی. از شادی آن قراضه ای چند گویی که منم جهان خداوند. نظامی. همه عمرش درمی در کف نبوده و قراضه ای در دف. (گلستان) ، در اصل لغت ریزۀ هر چیز است که از مقراض قطع شده بر زمین افتد. (آنندراج). مانند قراضۀ جامه یا زر. (از اقرب الموارد) ، قراضۀ مال، ردی ٔ و پست آن. (از اقرب الموارد)
ریزه های زر و سیم و جز آن که وقت تراشیدن برافتد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) : آن غنچه های نستر بادامه های قز شد زرّ قراضه در وی چون تخم پیله مضمر. خاقانی. آن یکی پا نهاده بر سر گنج وین ز بهر یکی قراضه به رنج. نظامی. فروریخت زر او یک انبان نخست قراضش قراضه درستش درست. نظامی. از شادی آن قراضه ای چند گویی که منم جهان خداوند. نظامی. همه عمرش درمی در کف نبوده و قراضه ای در دف. (گلستان) ، در اصل لغت ریزۀ هر چیز است که از مقراض قطع شده بر زمین افتد. (آنندراج). مانند قراضۀ جامه یا زر. (از اقرب الموارد) ، قراضۀ مال، ردی ٔ و پست آن. (از اقرب الموارد)