جدول جو
جدول جو

معنی عذاق - جستجوی لغت در جدول جو

عذاق
(عِ)
جمع واژۀ عذق. (قطرالمحیط) (اقرب الموارد). رجوع به عذق شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از عراق
تصویر عراق
سرتاسر کنارۀ نهر یا دریا، کرانۀ آب، در موسیقی گوشه ای در دستگاه های ماهور، نوا و راست پنج گاه و آواز افشاری از ملحقات دستگاه شور، در موسیقی از شعبه های بیست و چهارگانۀ موسیقی ایرانی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عذار
تصویر عذار
کنار صورت، محل روییدن ریش
افسار
روی، چهره، صورت، سیما، گونه، رخ، عارض، خدّ، غرّه، رخساره، دیباجه، لچ، رخسار، سج، دیمه، چهر، گردماه، چیچک، دیمر، وجنات، محیّا، دیباچه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عناق
تصویر عناق
دست در گردن یکدیگر زدن، یکدیگر را در آغوش گرفتن، معانقه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حذاق
تصویر حذاق
حاذق ها، زیرکان و دانایان، ماهرها، استادها، جمع واژۀ حاذق
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عذاب
تصویر عذاب
شیرین و خوشایند، در فارسی در معنای مفرد به کار می رود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مذاق
تصویر مذاق
ذائقه، کنایه از ذوق، کنایه از طعم، مزه، کنایه از دهان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عتاق
تصویر عتاق
آزاد شدن بنده، خارج شدن بندۀ زرخرید از قید بندگی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عذاب
تصویر عذاب
شکنجه، آزار، رنج و درد
عذاب دادن (کردن): آزار دادن، شکنجه کردن
عذاب کشیدن (بردن): درد کشیدن، رنج بردن، رنج و آزار را تحمل کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عناق
تصویر عناق
ستاره ای در صورت فلکی دب اکبر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عشاق
تصویر عشاق
عاشق ها، دلباختگان، جمع واژۀ عاشق، در موسیقی گوشه ای در دستگاه نوا، آواز دشتی و بیات اصفهان، در موسیقی از الحان قدیم ایرانی
فرهنگ فارسی عمید
(اَ)
جمع واژۀ عذق. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). جمع واژۀ عذق، خوشۀ خرما و خوشۀ انگور یا خوشۀ انگور که باران خورده باشد. (از آنندراج). جمع واژۀ عذق، بمعنی خوشۀ خرما چنانکه عنقود خوشۀ انگور باشد. (از اقرب الموارد) ، پهنا و دراز رفتن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). بطول و عرض زمین رفتن. (آنندراج). به پهنا ودرازا رفتن در مکارم، یقال: اعرض الرجل فی المکارم، ذهب عرضاً و طولاً. قیل و منه المثل: ’اعرضت القرفه’، ای التهمه و سوءالظن. (از اقرب الموارد) ، پهناور کردن. (منتهی الارب). پهناور گردانیدن. (ناظم الاطباء). پهن کردن. (آنندراج). پهن گردانیدن چیزی را. (از اقرب الموارد) ، خصی کردن بزغاله را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). خصی کردن گوسفند. (تاج المصادر بیهقی). خایۀ بزغاله کندن. (آنندراج). خصی کردن عرضان (بزغاله های یکساله). (از اقرب الموارد) ، بچۀ بحرام آوردن زن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). بچۀ نامشروع آوردن زن. (از اقرب الموارد) (از متن اللغه). یقال: جأت بالولد عن عراض و معارضه، سفاحاً. (از متن اللغه). بچۀ پهن زادن. (آنندراج) (تاج المصادر بیهقی). یقال: ’اعرضت المراءه بولدها، اذا ولدتهم عراضاً’. (منتهی الارب) ، پیدا شدن چیزی، یقال: عرضت الشی ٔ فاعرض، ای اظهرته فظهر مثل کببته فاکب و هو من النوادر. (منتهی الارب). بارز و آشکار شدن چیزی. کقوله: ’و اعرضت الیمامه و اشمخرت’، ای ظهرت. (از اقرب الموارد). پیدا شدن چیزی. (ناظم الاطباء). پدید آمدن. (تاج المصادر بیهقی). آشکارا شدن. (آنندراج). پیدا و آشکار شدن. (از متن اللغه). آشکارا شدن. (مؤید الفضلاء) ، دست دادن نیکویی و جزآن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). دست دادن نیکوی. (آنندراج). امکان نیکویی دست دادن. (از اقرب الموارد) (از متن اللغه). یقال: اعرض لک الظبی، فارمه’، ای امکنک من عرضه. (از اقرب الموارد). راست ایستادن آهو. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). راست ایستادن شکاری تیرانداختن را. (آنندراج) ، تیر انداختن شکاری را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، عریض و وسیع آوردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). پهناور و وسیع شدن لباس. (از اقرب الموارد) ، تمکن یافتن بر عرض و سعۀ چیزی. اعرض فی الشی ٔ، تمکن من عرضه، ای سعته. (از اقرب الموارد). ممکن گردیدن چیزی. (تاج المصادر بیهقی) ، روی گردانیدن. میل کردن از چیزی. پرهیز. اجتناب. فرار. اعتراض. مخالفت. نفرت. کراهت. (ناظم الاطباء) :
پست اعراض تو نگشت بلند
مست انعام تو نشد مخمور.
مسعودسعد.
از کسب و حرفت اعراض نمودند. (کلیله و دمنه). هرکه از کسب... اعراض نماید نه اسباب معیشت خویش تواند ساخت و نه دیگران را در تعهد تواند داشت. (کلیله و دمنه). که از مباشرت اشغال و ملابست اعمال اعراض کلی مینمودم. (کلیله و دمنه).
از احکام شریعت و قضایای طریقت اعراض می نماید. (ترجمه تاریخ یمینی ص 298).
گر ز تو راضی است دل من راضیم
ور ز تو معرض بود اعراضیم.
مولوی.
تو از آن اعراض او افغان مکن
خویشتن را ابله و نادان مکن.
مولوی.
- اعراض الکلام قبل التمام، نوعی از حشو که بیانش در حشو بیاید. (آنندراج). بظاهر ’اعتراض’ باشد و تصحیفی روی داده است.
- اعراض کردن، روی گردانیدن. نفرت پیدا کردن. مخالفت کردن. و رجوع به این کلمه شود
لغت نامه دهخدا
(اَ تَ)
بخلاف رنگ گوسفند پشمی بر آن بستن جهت علامت و نشان. (منتهی الارب) (آنندراج). بخلاف رنگ گوسپند جهت علامت پشمی بر آن بستن. (ناظم الاطباء). نشانی از پشم خلاف رنگ گوسپند بر آن بستن. (از اقرب الموارد) ، بیماریها. (غیاث اللغات) (مؤید الفضلاء) (آنندراج). وبه اصطلاح اطباء، بمعنی مرض که بسبب مرضی پیدا شده باشد. (غیاث اللغات). آنچه بر آدمی از بیماری و جز آن طاری شود. (از اقرب الموارد). جمع واژۀ عرض. بباید دانست که همچنانکه از سبب ها حالها تازه گردد اندر تن مردم آنرا امراض گویند، از امراض نیز حالها تازه گردد، آنرا اعراض گویند و این اعراض را بقیاس به امراض اعراض گویند و بقیاس با آنکه طبیب از آن اعراض نشانه ها جوید به شناختن حالهای بیماری علامت گویند از بهر آنکه نشانها حالها تن مردم و از نشانه ها بعضی نشان تندرستی است و بعضی نشان بیماری. (ذخیرۀ خوارزمشاهی).
- اعراض کردن، بیمار شدن. رنج بردن از عروض حادثۀ ناگهانی. (ناظم الاطباء).
، چیزهای نوپیداشده. (آنندراج) (مؤید الفضلاء) ، جمع واژۀ عرض، بمعنی مال، کم باشد یا بسیار و حطام دنیاوی و غنیمت و طمع و هر چیز که پایدار نباشد و عطا و مطلب و آفت که بر چیزی عارض شود و جز آن. (از اقرب الموارد) (از متن اللغه). و رجوع به عرض شود، جمع واژۀ عرض، بمعنی کوه یا روی کوه یا ناحیۀ کوهستانی یا جایی که کوه مرتفع شود. و لشکر بزرگ و پهناور و جز آن. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب). و رجوع به عرض شود، ج عرض، بمعنی جسد و مسامهای بدن که از آن عرق بیرون آید و بوی بدن خوب باشد یا بد و جز آن. (از اقرب الموارد). جمع واژۀ عرض، بمعنی شهرها و ده های حجاز و جسدهای مردم و ناموسها و آبروها. (آنندراج). و رجوع به عرض شود، جمع واژۀ عرض، که بمقابلۀ جوهر باشد، یعنی چیزهائی که ثبات و مستقل بنفس خود نباشند و قائم بغیر باشند. (غیاث اللغات). جمع واژۀ عرض و آن اسم است برای هر چیز که پایدار نباشد. (از اقرب الموارد). جمع واژۀ عرض، بمعنی هر چیز که پیوسته نباشد به اصطلاح منطقیان هرچه قائم بچیزی دیگر باشد. (از اقرب الموارد). آنچه قائم بغیر باشد و پایدار نباشد، مقابل جوهر. (از متن اللغه). و در اصطلاح متکلمان و حکما جمع عرض است که قسیم و مقابل جوهر باشد و نباید آنرا با عرض بمعنی عرضی مقابل ذاتی اشتباه کرد چنانکه برخی پنداشته اند، زیرا عرض بحمل مواطات بر جوهر خود حمل شود و گاه جوهر نیز عرضی باشد چنانکه حیوان عرضی عام است برای ناطق در حالی که حیوان از جوهر است بخلاف عرض مقابل جوهر که حمل آن بر جوهر ممکن نباشد، زیرا نمی توان گفت: انسان بیاض است، بلکه انسان ذوبیاض باشد و بعلاوه عرض قسیم جوهر است و قسیم شی ٔ بر شی ٔ حمل نشود. و عرض مقابل جوهر را متکلمان دو قسم دانسته اند: اول اعراضی که بموجودات جاندار اختصاص دارد. و آنرا در ده قسم محصور دانند که عبارت است از: حیات، قدرت، اعتقاد، ظن، کلام نفسی، اراده، کراهت، شهوت، نفرت و الم. دوم اعراضی که بجانداران اختصاص ندارد همچون محسوسات و اکوان. ولی بر اصل تقسیم و بر حصر قسم اول در ده نوع ایراداتی است از جمله آنکه ضحک و تعجب و غم و فرح و جز آن از اقسام مزبور خارج است. و حکماء اعراض رادر نه قسم محصور دانند که عبارتند از: کم، کیف، این، وضع، ملک (جده) ، اضافه، متی، فعل، انفعال و آنرا مقولات تسع (نه گانه) خوانند لیکن بر این حصر نیز ایرادشده به این که نقطۀ وحدت از تقسیم خارج است، در جواب از این اشکال گفته اند: عرض بودن این دو امر مسلم نیست، زیرا در خارج وجود ندارند و بر فرض تسلیم جواب آن است که مقصود حصر همه اقسام عرض نیست بلکه حصر اعراض مقولیه که اجناس عالی هستند مقصود است و اجناس عالی عرض از نه قسم افزون نیستند. بهر حال مشهور میان حکماء محصور بودن مقولات در ده قسم است که یک قسم جوهر و نه قسم عرض باشد و خود اعتراف دارند که این حصر استقرائی است نه حصر عقلی و بهمین جهت برخی خلاف آنرا اختیار کرده و مقولات را چهار قسم دانند که عبارت است از جوهر و کم و کیفیت و نسبت که خود شامل هفت قسم دیگر است و شیخ اشراق (مقتول) آنرا پنج قسم برشمرده و حرکت را یک مقولۀ مستقل دانسته است (و چهار مقولۀ دیگر جوهر و کم و کیفیت و نسبت باشد). باید دانست که در اصل وجود داشتن اعراض اختلافی نیست بجز ابن کیسان که میگوید عالم همه جوهر است. و قائلین بوجود اعراض بجز عده کمی اتفاق دارند بر آنکه عرض را وجودبنفسه نیست و وجود آن در موضوع باشد. و همچنین همه ارباب علوم عقلی (اعم از حکیم و متکلم) انتقال عرض را از موضوع خود ممتنع میدانند همانطور که قیام عرضی را بعرض دیگر محال می شمارند. (از کشاف اصطلاحات الفنون). و برای تفصیل بیشتر رجوع به عرض شود:
نماند قیمت اعراض چون پیدا شود جوهر
کجا کل آمده باشد چه باشد قیمت اجزا.
قطران.
محمول نیی چنانکه اعراض
موضوع نیی چنانکه جوهر.
ناصرخسرو.
آفات دیو را بفضایل عزایمند
و اعراض علم رابمعانی جواهرند.
ناصرخسرو.
هیولیش دو و اعراض سه و جوهر یک
ده و دو قسمت و ارکانش هفت و اصل چهار.
ناصرخسرو.
پس فضل فاضلان نه به اعراض است
ای مرد نه مگر بقد و بالا.
ناصرخسرو.
- اعراض حجاز، رساتیق آن. (منتهی الارب).
- اعراض شجر، سرشاخهای درخت. (منتهی الارب).
- اعراض نفسانی، عبارت از غم و هم و فرح و فزع و خجلت است. (غیاث اللغات) (آنندراج). اعراض نفسانی، شادی و لذت و خشم و اندوه و ترس و ایمنی و اندیشه و امید و آنچه بدان ماند. (از ذخیرۀ خوارزمشاهی). غم و هم و فزع و فرح و خجلت. (ناظم الاطباء).
، جمع واژۀ عرض، بمعنی عرضی و در اصطلاح ارباب منطق یعنی آنچه بر شی ٔ طاری شود و جزء حقیقت ذات آن نباشد، مانند ضحک که بر انسان عارض می شود. مقابل ذاتی. و آنرا اقسامی است از قبیل اعراض غریبه و اعراض لازم و اعراض مفارق و عرض خاص و عرض عام و جز آن. اعراض به این معنی غیر از اعراض است که قسیم جوهرهستند. (از حکمه الاشراق). و برای تفصیل بیشتر رجوع به عرض و کشاف اصطلاحات الفنون ذیل کلمه عرض شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از عتاق
تصویر عتاق
آزادگشتن: بردگان و کنیزان مرغان شکاری می کهنه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عماق
تصویر عماق
جمع عمیقه، دورتک ها گود ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عناق
تصویر عناق
نومیدی، بلا و سختی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مذاق
تصویر مذاق
چشیدن گاه، کام دهان، ذائقه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عقاق
تصویر عقاق
آب تلخ بار ماده ستور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از علاق
تصویر علاق
ستور خور، ناشتاشکن نظر و نگاه، دوستی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عشاق
تصویر عشاق
جمع عاشق، مردمان عاشق و عاشقها، شیفتگان و دوست داران معشوق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عراق
تصویر عراق
کرانه آب
فرهنگ لغت هوشیار
آنچه دشوار باشد بر انسان و او را از قصدش باز دارد، شکنجه، تنبیه و زدن تازیانه
فرهنگ لغت هوشیار
افسار افسار ستور لگام، رستنگاه ریش، گونه رخ، شرم، داغ افسار نشانه افسار، سور دو لبری، سورخانه خری سور ساختمان، دو لبه پیکان رستنگاه خط ریش، رخساره چهره عارض. رستنگاه خط ریش، رخساره چهره عارض
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عذال
تصویر عذال
نکوهنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اعذاق
تصویر اعذاق
جمع عذق، خوشه های انگور، خوشه های خرما
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حذاق
تصویر حذاق
جمع حاذق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذعاق
تصویر ذعاق
داروی کشنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عشاق
تصویر عشاق
((عَ سَ))
جمع عاشق، شیفتگان، یکی از دوازده مقام موسیقی ایرانی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عراق
تصویر عراق
ساحل، کناره آب، مقامی است در موسیقی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عذار
تصویر عذار
((عِ))
خط ریش، در فارسی به معنی رخسار، چهره، لگام اسب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عذاب
تصویر عذاب
((عَ))
شکنجه، آزار، درد و رنج
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عتاق
تصویر عتاق
((عَ))
آزاد شدن بنده و زرخرید از قید بندگی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عناق
تصویر عناق
((عِ))
یکدیگر را در آغوش گرفتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مذاق
تصویر مذاق
((مَ))
طعم، مزه، محل قوه ذائقه، اندام چشایی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عذاب
تصویر عذاب
شکنجه
فرهنگ واژه فارسی سره