جدول جو
جدول جو

معنی اعذاق

اعذاق
(اَ)
جمع واژۀ عذق. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). جمع واژۀ عذق، خوشۀ خرما و خوشۀ انگور یا خوشۀ انگور که باران خورده باشد. (از آنندراج). جمع واژۀ عذق، بمعنی خوشۀ خرما چنانکه عنقود خوشۀ انگور باشد. (از اقرب الموارد) ، پهنا و دراز رفتن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). بطول و عرض زمین رفتن. (آنندراج). به پهنا ودرازا رفتن در مکارم، یقال: اعرض الرجل فی المکارم، ذهب عرضاً و طولاً. قیل و منه المثل: ’اعرضت القرفه’، ای التهمه و سوءالظن. (از اقرب الموارد) ، پهناور کردن. (منتهی الارب). پهناور گردانیدن. (ناظم الاطباء). پهن کردن. (آنندراج). پهن گردانیدن چیزی را. (از اقرب الموارد) ، خصی کردن بزغاله را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). خصی کردن گوسفند. (تاج المصادر بیهقی). خایۀ بزغاله کندن. (آنندراج). خصی کردن عرضان (بزغاله های یکساله). (از اقرب الموارد) ، بچۀ بحرام آوردن زن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). بچۀ نامشروع آوردن زن. (از اقرب الموارد) (از متن اللغه). یقال: جأت بالولد عن عراض و معارضه، سفاحاً. (از متن اللغه). بچۀ پهن زادن. (آنندراج) (تاج المصادر بیهقی). یقال: ’اعرضت المراءه بولدها، اذا ولدتهم عراضاً’. (منتهی الارب) ، پیدا شدن چیزی، یقال: عرضت الشی ٔ فاعرض، ای اظهرته فظهر مثل کببته فاکب و هو من النوادر. (منتهی الارب). بارز و آشکار شدن چیزی. کقوله: ’و اعرضت الیمامه و اشمخرت’، ای ظهرت. (از اقرب الموارد). پیدا شدن چیزی. (ناظم الاطباء). پدید آمدن. (تاج المصادر بیهقی). آشکارا شدن. (آنندراج). پیدا و آشکار شدن. (از متن اللغه). آشکارا شدن. (مؤید الفضلاء) ، دست دادن نیکویی و جزآن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). دست دادن نیکوی. (آنندراج). امکان نیکویی دست دادن. (از اقرب الموارد) (از متن اللغه). یقال: اعرض لک الظبی، فارمه’، ای امکنک من عرضه. (از اقرب الموارد). راست ایستادن آهو. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). راست ایستادن شکاری تیرانداختن را. (آنندراج) ، تیر انداختن شکاری را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، عریض و وسیع آوردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). پهناور و وسیع شدن لباس. (از اقرب الموارد) ، تمکن یافتن بر عرض و سعۀ چیزی. اعرض فی الشی ٔ، تمکن من عرضه، ای سعته. (از اقرب الموارد). ممکن گردیدن چیزی. (تاج المصادر بیهقی) ، روی گردانیدن. میل کردن از چیزی. پرهیز. اجتناب. فرار. اعتراض. مخالفت. نفرت. کراهت. (ناظم الاطباء) :
پست اعراض تو نگشت بلند
مست انعام تو نشد مخمور.
مسعودسعد.
از کسب و حرفت اعراض نمودند. (کلیله و دمنه). هرکه از کسب... اعراض نماید نه اسباب معیشت خویش تواند ساخت و نه دیگران را در تعهد تواند داشت. (کلیله و دمنه). که از مباشرت اشغال و ملابست اعمال اعراض کلی مینمودم. (کلیله و دمنه).
از احکام شریعت و قضایای طریقت اعراض می نماید. (ترجمه تاریخ یمینی ص 298).
گر ز تو راضی است دل من راضیم
ور ز تو معرض بود اعراضیم.
مولوی.
تو از آن اعراض او افغان مکن
خویشتن را ابله و نادان مکن.
مولوی.
- اعراض الکلام قبل التمام، نوعی از حشو که بیانش در حشو بیاید. (آنندراج). بظاهر ’اعتراض’ باشد و تصحیفی روی داده است.
- اعراض کردن، روی گردانیدن. نفرت پیدا کردن. مخالفت کردن. و رجوع به این کلمه شود
لغت نامه دهخدا