جدول جو
جدول جو

معنی اعذاق - جستجوی لغت در جدول جو

اعذاق
(اَ تَ)
بخلاف رنگ گوسفند پشمی بر آن بستن جهت علامت و نشان. (منتهی الارب) (آنندراج). بخلاف رنگ گوسپند جهت علامت پشمی بر آن بستن. (ناظم الاطباء). نشانی از پشم خلاف رنگ گوسپند بر آن بستن. (از اقرب الموارد) ، بیماریها. (غیاث اللغات) (مؤید الفضلاء) (آنندراج). وبه اصطلاح اطباء، بمعنی مرض که بسبب مرضی پیدا شده باشد. (غیاث اللغات). آنچه بر آدمی از بیماری و جز آن طاری شود. (از اقرب الموارد). جمع واژۀ عرض. بباید دانست که همچنانکه از سبب ها حالها تازه گردد اندر تن مردم آنرا امراض گویند، از امراض نیز حالها تازه گردد، آنرا اعراض گویند و این اعراض را بقیاس به امراض اعراض گویند و بقیاس با آنکه طبیب از آن اعراض نشانه ها جوید به شناختن حالهای بیماری علامت گویند از بهر آنکه نشانها حالها تن مردم و از نشانه ها بعضی نشان تندرستی است و بعضی نشان بیماری. (ذخیرۀ خوارزمشاهی).
- اعراض کردن، بیمار شدن. رنج بردن از عروض حادثۀ ناگهانی. (ناظم الاطباء).
، چیزهای نوپیداشده. (آنندراج) (مؤید الفضلاء) ، جمع واژۀ عرض، بمعنی مال، کم باشد یا بسیار و حطام دنیاوی و غنیمت و طمع و هر چیز که پایدار نباشد و عطا و مطلب و آفت که بر چیزی عارض شود و جز آن. (از اقرب الموارد) (از متن اللغه). و رجوع به عرض شود، جمع واژۀ عرض، بمعنی کوه یا روی کوه یا ناحیۀ کوهستانی یا جایی که کوه مرتفع شود. و لشکر بزرگ و پهناور و جز آن. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب). و رجوع به عرض شود، ج عرض، بمعنی جسد و مسامهای بدن که از آن عرق بیرون آید و بوی بدن خوب باشد یا بد و جز آن. (از اقرب الموارد). جمع واژۀ عرض، بمعنی شهرها و ده های حجاز و جسدهای مردم و ناموسها و آبروها. (آنندراج). و رجوع به عرض شود، جمع واژۀ عرض، که بمقابلۀ جوهر باشد، یعنی چیزهائی که ثبات و مستقل بنفس خود نباشند و قائم بغیر باشند. (غیاث اللغات). جمع واژۀ عرض و آن اسم است برای هر چیز که پایدار نباشد. (از اقرب الموارد). جمع واژۀ عرض، بمعنی هر چیز که پیوسته نباشد به اصطلاح منطقیان هرچه قائم بچیزی دیگر باشد. (از اقرب الموارد). آنچه قائم بغیر باشد و پایدار نباشد، مقابل جوهر. (از متن اللغه). و در اصطلاح متکلمان و حکما جمع عرض است که قسیم و مقابل جوهر باشد و نباید آنرا با عرض بمعنی عرضی مقابل ذاتی اشتباه کرد چنانکه برخی پنداشته اند، زیرا عرض بحمل مواطات بر جوهر خود حمل شود و گاه جوهر نیز عرضی باشد چنانکه حیوان عرضی عام است برای ناطق در حالی که حیوان از جوهر است بخلاف عرض مقابل جوهر که حمل آن بر جوهر ممکن نباشد، زیرا نمی توان گفت: انسان بیاض است، بلکه انسان ذوبیاض باشد و بعلاوه عرض قسیم جوهر است و قسیم شی ٔ بر شی ٔ حمل نشود. و عرض مقابل جوهر را متکلمان دو قسم دانسته اند: اول اعراضی که بموجودات جاندار اختصاص دارد. و آنرا در ده قسم محصور دانند که عبارت است از: حیات، قدرت، اعتقاد، ظن، کلام نفسی، اراده، کراهت، شهوت، نفرت و الم. دوم اعراضی که بجانداران اختصاص ندارد همچون محسوسات و اکوان. ولی بر اصل تقسیم و بر حصر قسم اول در ده نوع ایراداتی است از جمله آنکه ضحک و تعجب و غم و فرح و جز آن از اقسام مزبور خارج است. و حکماء اعراض رادر نه قسم محصور دانند که عبارتند از: کم، کیف، این، وضع، ملک (جده) ، اضافه، متی، فعل، انفعال و آنرا مقولات تسع (نه گانه) خوانند لیکن بر این حصر نیز ایرادشده به این که نقطۀ وحدت از تقسیم خارج است، در جواب از این اشکال گفته اند: عرض بودن این دو امر مسلم نیست، زیرا در خارج وجود ندارند و بر فرض تسلیم جواب آن است که مقصود حصر همه اقسام عرض نیست بلکه حصر اعراض مقولیه که اجناس عالی هستند مقصود است و اجناس عالی عرض از نه قسم افزون نیستند. بهر حال مشهور میان حکماء محصور بودن مقولات در ده قسم است که یک قسم جوهر و نه قسم عرض باشد و خود اعتراف دارند که این حصر استقرائی است نه حصر عقلی و بهمین جهت برخی خلاف آنرا اختیار کرده و مقولات را چهار قسم دانند که عبارت است از جوهر و کم و کیفیت و نسبت که خود شامل هفت قسم دیگر است و شیخ اشراق (مقتول) آنرا پنج قسم برشمرده و حرکت را یک مقولۀ مستقل دانسته است (و چهار مقولۀ دیگر جوهر و کم و کیفیت و نسبت باشد). باید دانست که در اصل وجود داشتن اعراض اختلافی نیست بجز ابن کیسان که میگوید عالم همه جوهر است. و قائلین بوجود اعراض بجز عده کمی اتفاق دارند بر آنکه عرض را وجودبنفسه نیست و وجود آن در موضوع باشد. و همچنین همه ارباب علوم عقلی (اعم از حکیم و متکلم) انتقال عرض را از موضوع خود ممتنع میدانند همانطور که قیام عرضی را بعرض دیگر محال می شمارند. (از کشاف اصطلاحات الفنون). و برای تفصیل بیشتر رجوع به عرض شود:
نماند قیمت اعراض چون پیدا شود جوهر
کجا کل آمده باشد چه باشد قیمت اجزا.
قطران.
محمول نیی چنانکه اعراض
موضوع نیی چنانکه جوهر.
ناصرخسرو.
آفات دیو را بفضایل عزایمند
و اعراض علم رابمعانی جواهرند.
ناصرخسرو.
هیولیش دو و اعراض سه و جوهر یک
ده و دو قسمت و ارکانش هفت و اصل چهار.
ناصرخسرو.
پس فضل فاضلان نه به اعراض است
ای مرد نه مگر بقد و بالا.
ناصرخسرو.
- اعراض حجاز، رساتیق آن. (منتهی الارب).
- اعراض شجر، سرشاخهای درخت. (منتهی الارب).
- اعراض نفسانی، عبارت از غم و هم و فرح و فزع و خجلت است. (غیاث اللغات) (آنندراج). اعراض نفسانی، شادی و لذت و خشم و اندوه و ترس و ایمنی و اندیشه و امید و آنچه بدان ماند. (از ذخیرۀ خوارزمشاهی). غم و هم و فزع و فرح و خجلت. (ناظم الاطباء).
، جمع واژۀ عرض، بمعنی عرضی و در اصطلاح ارباب منطق یعنی آنچه بر شی ٔ طاری شود و جزء حقیقت ذات آن نباشد، مانند ضحک که بر انسان عارض می شود. مقابل ذاتی. و آنرا اقسامی است از قبیل اعراض غریبه و اعراض لازم و اعراض مفارق و عرض خاص و عرض عام و جز آن. اعراض به این معنی غیر از اعراض است که قسیم جوهرهستند. (از حکمه الاشراق). و برای تفصیل بیشتر رجوع به عرض و کشاف اصطلاحات الفنون ذیل کلمه عرض شود
لغت نامه دهخدا
اعذاق
(اَ)
جمع واژۀ عذق. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). جمع واژۀ عذق، خوشۀ خرما و خوشۀ انگور یا خوشۀ انگور که باران خورده باشد. (از آنندراج). جمع واژۀ عذق، بمعنی خوشۀ خرما چنانکه عنقود خوشۀ انگور باشد. (از اقرب الموارد) ، پهنا و دراز رفتن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). بطول و عرض زمین رفتن. (آنندراج). به پهنا ودرازا رفتن در مکارم، یقال: اعرض الرجل فی المکارم، ذهب عرضاً و طولاً. قیل و منه المثل: ’اعرضت القرفه’، ای التهمه و سوءالظن. (از اقرب الموارد) ، پهناور کردن. (منتهی الارب). پهناور گردانیدن. (ناظم الاطباء). پهن کردن. (آنندراج). پهن گردانیدن چیزی را. (از اقرب الموارد) ، خصی کردن بزغاله را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). خصی کردن گوسفند. (تاج المصادر بیهقی). خایۀ بزغاله کندن. (آنندراج). خصی کردن عرضان (بزغاله های یکساله). (از اقرب الموارد) ، بچۀ بحرام آوردن زن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). بچۀ نامشروع آوردن زن. (از اقرب الموارد) (از متن اللغه). یقال: جأت بالولد عن عراض و معارضه، سفاحاً. (از متن اللغه). بچۀ پهن زادن. (آنندراج) (تاج المصادر بیهقی). یقال: ’اعرضت المراءه بولدها، اذا ولدتهم عراضاً’. (منتهی الارب) ، پیدا شدن چیزی، یقال: عرضت الشی ٔ فاعرض، ای اظهرته فظهر مثل کببته فاکب و هو من النوادر. (منتهی الارب). بارز و آشکار شدن چیزی. کقوله: ’و اعرضت الیمامه و اشمخرت’، ای ظهرت. (از اقرب الموارد). پیدا شدن چیزی. (ناظم الاطباء). پدید آمدن. (تاج المصادر بیهقی). آشکارا شدن. (آنندراج). پیدا و آشکار شدن. (از متن اللغه). آشکارا شدن. (مؤید الفضلاء) ، دست دادن نیکویی و جزآن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). دست دادن نیکوی. (آنندراج). امکان نیکویی دست دادن. (از اقرب الموارد) (از متن اللغه). یقال: اعرض لک الظبی، فارمه’، ای امکنک من عرضه. (از اقرب الموارد). راست ایستادن آهو. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). راست ایستادن شکاری تیرانداختن را. (آنندراج) ، تیر انداختن شکاری را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، عریض و وسیع آوردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). پهناور و وسیع شدن لباس. (از اقرب الموارد) ، تمکن یافتن بر عرض و سعۀ چیزی. اعرض فی الشی ٔ، تمکن من عرضه، ای سعته. (از اقرب الموارد). ممکن گردیدن چیزی. (تاج المصادر بیهقی) ، روی گردانیدن. میل کردن از چیزی. پرهیز. اجتناب. فرار. اعتراض. مخالفت. نفرت. کراهت. (ناظم الاطباء) :
پست اعراض تو نگشت بلند
مست انعام تو نشد مخمور.
مسعودسعد.
از کسب و حرفت اعراض نمودند. (کلیله و دمنه). هرکه از کسب... اعراض نماید نه اسباب معیشت خویش تواند ساخت و نه دیگران را در تعهد تواند داشت. (کلیله و دمنه). که از مباشرت اشغال و ملابست اعمال اعراض کلی مینمودم. (کلیله و دمنه).
از احکام شریعت و قضایای طریقت اعراض می نماید. (ترجمه تاریخ یمینی ص 298).
گر ز تو راضی است دل من راضیم
ور ز تو معرض بود اعراضیم.
مولوی.
تو از آن اعراض او افغان مکن
خویشتن را ابله و نادان مکن.
مولوی.
- اعراض الکلام قبل التمام، نوعی از حشو که بیانش در حشو بیاید. (آنندراج). بظاهر ’اعتراض’ باشد و تصحیفی روی داده است.
- اعراض کردن، روی گردانیدن. نفرت پیدا کردن. مخالفت کردن. و رجوع به این کلمه شود
لغت نامه دهخدا
اعذاق
جمع عذق، خوشه های انگور، خوشه های خرما
تصویری از اعذاق
تصویر اعذاق
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اعماق
تصویر اعماق
عمق ها، ژرفاها، گودی ها، شدت ها، عمیق بودن ها، جمع واژۀ عمق
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اعناق
تصویر اعناق
عنق ها، گردن ها، جمع واژۀ عنق
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اعلاق
تصویر اعلاق
علق ها، هر چیزهای خوب و گرانمایه، نفیس ها، جمع واژۀ علق
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اعذار
تصویر اعذار
عذرها، بهانه ها، عادتهای ماهیانه، جمع واژۀ عذر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اعذار
تصویر اعذار
عذر آوردن، بهانه کردن، عذر خواستن، ترساندن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اعتاق
تصویر اعتاق
آزاد کردن، رها کردن، آزاد کردن بنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اعراق
تصویر اعراق
عرق ها، ریشه ها، اصل و ریشۀ چیزی ها، رگ ها، جمع واژۀ عرق
فرهنگ فارسی عمید
(اَ نَ تَ)
دور نمودن چغزلاوه. (منتهی الارب) (آنندراج). دور نمودن چغزلاوه را از آب. (ناظم الاطباء). چغزلاوۀ آب را از آن برکندن. و همزۀ آن (باب افعال) برای افادۀ سلب است. (از اقرب الموارد) : اعذب الماء اعذاباً، دور نمود... (منتهی الارب)، جمع واژۀ عرش، بمعنی استخوان نزدیک حلق که زبان را برپا دارد و گوشتپاره ای دراز در یک سوی گردن یا در بن گردن یا جای شیشۀ حجامت و جز آن. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به عرش شود
لغت نامه دهخدا
(چَ نِ تَ)
به عراق رفتن. (آنندراج) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رفتن بعراق. (از اقرب الموارد). بعراق شدن. (مصادر زوزنی) (تاج المصادر بیهقی).
لغت نامه دهخدا
(اَ نَ تَ)
عذر آشکار کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). عذر کردن. (غیاث اللغات). عذر را نمایاندن. (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ عرق، بمعنی رگ و ریشه و بیخ درخت. (آنندراج) (منتهی الارب). اصلها. (فرهنگ فارسی معین) ، ترنجیده شدن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ عذی، بمعنی کشت دشتی که از باران آب خورد. دیم. دیمی. (از منتهی الارب) (از معجم البلدان ذیل کلمه ذره) : و زروعها اعذاء و یسمون الاعذاء العثری و هو الذی لایسقی. (معجم البلدان ذیل کلمه ذره). و زروعهم و مباطخهم اعذاء. (معجم البلدان ذیل بغ شور). و زروعها (زروع فلسطین) اعذاءالا نابلس فان بها میاهاً جاریه. (یادداشت مؤلف) ، مانع شدن گوسپند را از چریدن. (از اقرب الموارد)، بر جفته شدن انگور. (المصادر زوزنی). وادیج بستن. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(اَ دَ تَ)
به اندازه کردن کاری را.
لغت نامه دهخدا
(هََ)
دو شمله از پس گذاشتن دستار را. (منتهی الارب). دو شمله از پس دستار گذاشتن. (ناظم الاطباء) ، ورزیدن و جستن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). کسب کردن و طلب کردن. (از اقرب الموارد). کقوله: ’منازله تعتس فیها الثعالب’. (از اقرب الموارد) ، در شتران داخل شدن و مالیدن پستان شتر تا شیر دهد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، شیر شتر ماده جستن، خاک بلد را زیر پای سپردن و از وضع آن باخبر شدن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(هَُ کُ)
آزاد نمودن. (ناظم الاطباء). آزاد کردن. (از منتخب از غیاث اللغات) (آنندراج) (تاج المصادر بیهقی). یقال: ’اعتقه اعتاقاً’. آزاد نمود آنرا. (از منتهی الارب). آزاد کردن برده. (از اقرب الموارد). و در اصطلاح فقهی آزاد کردن عبد باشد تا اهلیت گواه شدن یابد. مؤلف کشاف اصطلاحات الفنون آرد: در لغت بمعنی اثبات قوت و در شرع اثبات قوه شرعی است به از بین بردن قیدملکیت یا ازالۀ ملک بطور مطلق یعنی اعمال قوه ای که با آن عبد آزاد می شود و اهلیت گواه بودن را پیدا میکند و آنرا با ولایت و بیع و هبه فرق است. (از کشاف اصطلاحات الفنون). اثبات قوه شرعی در مملوک است. (از تعریفات جرجانی). از فروع فقهی و آن آزاد کردن بردگان با تشریفات شرعی است که از ایقاعات بشمار است، همچون طلاق: ایشان بر مجادلۀ ایلک خان پشیمان گشته اند و در عذر میکوبند و به اعتاق و اطلاق اسیران بدو تقرب خواهند جست. (ترجمه تاریخ یمینی ص 187).
توانگران را وقف است و نذر و مهمانی
زکوه و فطره و اعتاق و هدی و قربانی.
سعدی.
، راه یافتن بسوی چیزی. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) ، بازداشتن آنرا از رسیدن به نیکویی. (از ناظم الاطباء) (از منتهی الارب). یقال: اعتثه عرق سوء، ای تعقله ان یبلغ الخیر. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ لا)
فراخ و ارزان گردیدن سال. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). فراخ و دراز گردیدن سال. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ عذر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). جمع واژۀ عذر، بمعنی بهانه. (آنندراج). جمع واژۀ عذر، بمعنی حجت. (از اقرب الموارد) :
برگشا گنجینۀ اسرار را
در سیوم دفتر بهل اعذار را.
مولوی.
و عذر در اصل بمعنای استناد کردن آدمی است بچیزی که گناهان او را بشوید بدین صورت که بگوید: چنین نکرده ام یا بدین جهت چنین کرده ام یاچنین نکرده ام و دیگر چنین نخواهم کرد و معنی سوم توبه است و هر توبه کردنی عذر آوردن است و عکس آن صادق نیست. (از اقرب الموارد) : و اعذار بیشمارتمهید نمود. (سندبادنامه ص 91). در تمهید اعذار مبالغتها نمایی. (سندبادنامه ص 196)
لغت نامه دهخدا
(سَ مَرْ رَ جَ)
عاشق شدن. (مصادر زوزنی) ، بگیاه تر رسیدن قوم. (آنندراج) (از منتهی الارب) : اعشوشب القوم، بگیاه تر رسیدند. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از اعناق
تصویر اعناق
جمع عنق، گردن ها جمع عنق گردنها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اعتاق
تصویر اعتاق
بنده ای را رها وآزاد کردن
فرهنگ لغت هوشیار
جمع عرق، رگ ها، ریشه ها بیخ ها رگاندن می: رگ دار کردن می اندک آب ریختن در می، به اراک رفتن، ریشه دواندن جمع عرق رگها وریدها، اصلها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اعذار
تصویر اعذار
بهانه گرفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اعثاق
تصویر اعثاق
فراخسالی: سال فراوانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اعماق
تصویر اعماق
جمع عمق، ته چاه
فرهنگ لغت هوشیار
جمع علق، گرانمایه مکل انداختن مکل زالو یازلو، در دام انداختن، چنگ در زدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اعناق
تصویر اعناق
جمع عنق، بداخلاق ها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اعذار
تصویر اعذار
عذر آوردن، پوزش خواستن، پوزش، عذر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اعراق
تصویر اعراق
جمع عرق، رگ ها، کوه های بلند، ریشه های درخت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اعلاق
تصویر اعلاق
جمع علق، چیزهای نفیس، غلاف های شمشیر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اعماق
تصویر اعماق
جمع عمق، تک ها، ته ها، رژف ها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اعتاق
تصویر اعتاق
((اِ))
رها کردن، آزاد کردن بنده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اعماق
تصویر اعماق
ژرفاهای
فرهنگ واژه فارسی سره