جدول جو
جدول جو

معنی اعلاق

اعلاق
جمع علق، چیزهای نفیس، غلاف های شمشیر
تصویری از اعلاق
تصویر اعلاق
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با اعلاق

اعلاق

اعلاق
جمع علق، گرانمایه مکل انداختن مکل زالو یازلو، در دام انداختن، چنگ در زدن
فرهنگ لغت هوشیار

اعلاق

اعلاق
عِلق ها، هر چیزهای خوب و گرانمایه، نفیس ها، جمعِ واژۀ عِلق
اعلاق
فرهنگ فارسی عمید

اعلاق

اعلاق
زلوک افکندن بر اندام تا بمکد خون را. (منتهی الارب) (آنندراج). زالو بر جایی افکندن تا خون آنرا بمکد. و منه الحدیث: اللدود احب الی ّ من الاعلاق. (از اقرب الموارد). زکوک انداختن بر اندام تا بمکد خون را. (ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا

اعلاق

اعلاق
جَمعِ واژۀ علق، بمعنی گرانمایه از هر چیزی. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) : قرناً بعد قرن ذخایر و اعلاق جواهر بدان جایگاه نقل کرده. (ترجمه تاریخ یمینی ص 274). با زین و سرافسار زر و دیگر انواع اعلاق و رغائب. (ترجمه تاریخ یمینی ص 238). در علقۀ آن اعلاق و عقیلۀ آن عقایل فرومانده بود و در حفظ آن چپ و راست میپویید. (ترجمه تاریخ یمینی ص 264). هر کس بکاشان رسیده یا شکل و مبانی خیرات و مجاری صدقات او دیده و خانقاه و مخازن کتب و آن اخایر ذخایر و قماطر دفاتر و نفایس سفاین و غرائب رغائب و اعلاق اوراق که آن جایگاه جمع است مشاهده کرده... (ترجمه تاریخ یمینی ص 14).
- اعلاق النفیسه، برگزیدۀ چیزهای گرانبها و نام کتابی است از ابن رسته
لغت نامه دهخدا

اخلاق

اخلاق
جمع خلق، جامه های کهنه ژنده ها، جمع خلق، رفتار خوی ها فرخوی ج خلق، خویها
فرهنگ لغت هوشیار

اذلاق

اذلاق
بی آراماندن، تیز کردن تند و تیز کردن، سست گرداندن، سرگین انداختن پرندگان
فرهنگ لغت هوشیار