جدول جو
جدول جو

معنی عجن - جستجوی لغت در جدول جو

عجن
خمیر کردن، سرشتن
تصویری از عجن
تصویر عجن
فرهنگ فارسی عمید
عجن
(حَ)
فربه شدن اشتر. (تاج المصادر) (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، آماسیدن میان فرج و دبر ناقه. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
عجن
(حَ نَ)
آرد سرشتن. (تاج المصادر). بسرشتن آرد را و خمیر کردن آن. (منتهی الارب) (آنندراج) ، برعجان کسی زدن. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) ، دست زدن شترماده بر زمین در رفتن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، تکیه بر زمین نمودن و برخاستن از جهت پیری و ضعف. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
عجن
(عَ جِ)
شتر فربه پرگوشت. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج). یقال بعیر عجن و ناقه عجنه. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
عجن
(عُ جُ)
جمع واژۀ عجان. (منتهی الارب). رجوع به عجان شود، جمع واژۀ عجین. (منتهی الارب). رجوع به عجین شود
لغت نامه دهخدا
عجن
خازکردن (خازه خمیر)، سرشتن، کره زدن، لنگخیز برخاستن به سختی یا با یاری دستواره بازوره از بیماری ها (بواسیر)
فرهنگ لغت هوشیار
عجن
((عِ جْ))
سرشتن هر چیزی، خمیر کردن
تصویری از عجن
تصویر عجن
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از عدن
تصویر عدن
(پسرانه)
بهشت زمینی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از عجم
تصویر عجم
اعجمیّ، گنگ، بی زبان، حرکتی که روی حرف می گذارند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عجین
تصویر عجین
خمیر، سرشته، سرشته شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لجن
تصویر لجن
گل و لای تیره رنگ که ته جوی و حوض آب جمع می شود
لش، لوش، لژن، بژن، لجم، لژم، غلیژن، غریژنگ، خرّ، خرد، خره، خلیش، کیوغ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عهن
تصویر عهن
پشم گوسفند و شتر و مانند آن، پشم رنگ شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عون
تصویر عون
مساعدت، یاری، مساعد، مددکار، پشتیبان خادم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عجل
تصویر عجل
عجله ها، گوساله های ماده، جمع واژۀ عجله
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عجز
تصویر عجز
ناتوان شدن، ناتوانی، درماندگی، به ستوه آمدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عطن
تصویر عطن
خوابگاه شتران و جایگاه یا آغل گوسفندان نزدیک آب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مجن
تصویر مجن
سپر، آنچه از فلز به شکل میله، نوار یا تخته درست می کنند و برای مقاومت یا محافظت در جلو چیز دیگر قرار می دهند مثلاً سپر ماشین
آلتی صفحه ای از جنس چرم یا فلز که در جنگ ها برای جلوگیری از ضربه خوردن به سر و سینه استفاده می شود، ترس، اسپر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عین
تصویر عین
ذات و نفس، ذات هر چیز
چشم، مفرد واژۀ عیون
چشمه، مفرد واژۀ اعین و عیوان
هر چیز آماده و حاضر
بزرگ و مهتر قوم، مفرد واژۀ اعیان
مرد بزرگ و شریف، مفرد واژۀ اعیان
نام حرف «ع»
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شجن
تصویر شجن
حزن، اندوه، شاخه های درهم پیچیدۀ درخت، شاخه و شعبه از هر چیز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عجب
تصویر عجب
خودبینی، خودپسندی، کبر و گردنکشی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عجب
تصویر عجب
هنگام اظهار شگفتی به کار می رود مثلاً عجب خدایی دارد، شگفت انگیز، عجیب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سجن
تصویر سجن
سرمای سخت، سجام، سجد، شجد، شجام
فرهنگ فارسی عمید
(بَ بَ رَ)
فربه شدن اشتر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، عجین شدن چیزی. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عَ جَنْ نَ)
شتر سطبر نیک استوار. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). ج، عجانس
لغت نامه دهخدا
(عَ جِ نَ)
مؤنث عجن، ناقۀ آماسیده فرج. (منتهی الارب) ، ناقۀ فربه بسیارگوشت. رجوع به عجن شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از شجن
تصویر شجن
اندوه، حزن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تجن
تصویر تجن
نهری که از رود جدا کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سجن
تصویر سجن
زندان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حجن
تصویر حجن
کجی خمیدگی خماندن، باز گرداندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دجن
تصویر دجن
باران پیاپی روز بارانی، تاریکی انبوه، تاریکی ابر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عجب
تصویر عجب
شگفت
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از عجز
تصویر عجز
درماندگی، ناتوانی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از عجم
تصویر عجم
گنگ
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از عجین
تصویر عجین
آغشته
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از لجن
تصویر لجن
لژن
فرهنگ واژه فارسی سره