جدول جو
جدول جو

معنی عتش - جستجوی لغت در جدول جو

عتش
(حَ قَ نَ)
خم دادن و دوتاکردن. (منتهی الارب) (آنندراج). ظاهراً مصحف عنش است. (اقرب الموارد از تاج العروس). رجوع به عنش شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از آتش
تصویر آتش
(دخترانه و پسرانه)
آتش، از شخصیتهای شاهنامه، مخفف نام نوش آذر، یکی از چهار پسر اسفندیار
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از عتق
تصویر عتق
آزاد شدن بندۀ زرخرید از قید بندگی
بزرگواری
بخشش، عطا، کرم، دهش، بخشیدن چیزی به کسی، داشات، عطیّه، داد و دهش، جدوا، بغیاز، بذل، فغیاز، جود، داشاد، دهشت، منحت، برمغاز، اعطا، صفد، احسان، سماحت، داشن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عتو
تصویر عتو
تکبر کردن، از حد درگذشتن، ستم کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آتش
تصویر آتش
آنچه از سوختن چوب یا زغال یا چیز دیگر به وجود می آید و دارای روشنی و حرارت است، نار، تش، مخ، انیسه، اخگر، آذر
کنایه از گرما، حرارت، کنایه از ناراحتی، اندوه، گلوله، از عنصرهای چهارگانه، شراب
آتش افروختن: آتش روشن کردن، کنایه از فتنه انگیختن و سبب دشمنی و جنگ میان دیگران شدن، برای مثال میان دو تن آتش افروختن / نه عقل است خود در میان سوختن (سعدی - ۱۷۲)
آتش پارسی: در پزشکی تبخال، برای مثال دید مرا گرفته لب آتش پارسی ز تب / نطق من آب تازیان برده به نکتۀ دری (خاقانی - ۴۲۲) در پزشکی جوش های زرد رنگ که در پوست صورت بروز می کند، آتشی که پارسیان در آتشکده می افروختند
آتش دهقان: آتشی که دهقانان پس از درو کردن و برداشتن حاصل مزرعه به باقی ماندۀ آن می زنند تا آفات نباتی از میان برود و زمین قوت بگیرد
آتش روشن کردن: افروختن آتش، کنایه از فتنه انگیختن، برپا کردن فتنه و آشوب
آتش زدن: چیزی را به آتش کشیدن و سوزاندن، افروختن آتش در چیزی
آتش کردن: آتش روشن کردن، آتش افروختن، به کار انداختن توپ و تفنگ و در کردن گلوله
آتش گرفتن: شعله ور شدن و سوختن چیزی که آتش در آن افتاده باشد، کنایه از خشمناک شدن، تند شدن
آتش نشاندن: کنایه از خاموش کردن و فرونشاندن آتش، کشتن آتش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عیش
تصویر عیش
خوش گذرانی، خوشی و شادمانی، زیستن، زندگی کردن، زندگی، طعام، خوراک، خوردنی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عتل
تصویر عتل
سرکش، تندخو، آزاردهنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عته
تصویر عته
ناقص عقل شدن، کم عقل شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عمش
تصویر عمش
ضعف بینایی با ریزش اشک چشم
فرهنگ فارسی عمید
(مُ تَش ش)
مرغی که برای خود خانه می سازد. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، آن که خواربار اندک می آورد. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به اعتشاش شود
لغت نامه دهخدا
گولی، کند هوشی، نیکویی راستی، خروهه بری نیکویی راستی، کودنی، ارنگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فتش
تصویر فتش
کاویدن جست و جو کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متش
تصویر متش
سپیدی ناخن پیس ناخن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عیش
تصویر عیش
زیست، زندگانی، خوشی، شادمانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عمش
تصویر عمش
سستی بینایی کم سویی چشم، ریزش اشک تر چشمی، کار سازی سخن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عکش
تصویر عکش
حمله کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عطش
تصویر عطش
تشنگی عطش تشنه تشنه شدن، تشنگی
فرهنگ لغت هوشیار
رکن چیزی، سرگشته گشتن و متحیر گردیدن، ساختمانی از چوب ساختن، سقف، سایبان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عتق
تصویر عتق
بنده زر خرید از قید بندگی آزاد شدن
فرهنگ لغت هوشیار
خشم، خشم گرفتن تندی کردن، لنگی در ستور تند خوی خشمناک سرزنشگر، جمع عتبه، آستان ها آستانه ها فرود ها سختی ها کارهای ناپسندیده
فرهنگ لغت هوشیار
سختی، توانایی پای گیره در بیل، دسته بیل، بت، گوسفند برخی که در روزگار کانایی (جاهلیت) تازیان در ماه رجب برای بتان سر می بریدند، آغازه گوهر (اصل)، بیهوده گویی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عتک
تصویر عتک
روزگار زمانه، تاختن: در جنگ، ترش شدن می یاشیر روزگار زمانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عتل
تصویر عتل
ستمکار، آزار دهنده
فرهنگ لغت هوشیار
زهداردشتی زیت دشتی از گیاهان زیتون درختچه ایست از تیره زیتونیان که آن را زیتون کوهی نیز نامند. برگهایش متقابل و دارای پهنک بزرگ و گلهایش کوچکند و دارای آرایش گرزن می باشند چند گونه از این گیاه در حوضه بحرالروم (مدیترانه) شرقی شناخته شده است. از این گیاه گلوکزیدی به نام فیلیرین استخراج می کنند که در طب مورد استفاده دارد زیتون کوهی زغبج
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عتن
تصویر عتن
سخت تاز تازنده جنگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عته
تصویر عته
کم عقل شدن، سرگشته شدن
فرهنگ لغت هوشیار
آنچه از سوختن چوب وذغال یا چیز دیگربوجود آیدودارای حرارت وروشنائی باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آتش
تصویر آتش
((تَ یا تِ))
شعله و حرارتی که از سوختن اشیاء حاصل شود، آذر، آتیش
آب در آتش داشتن یا بودن: کنایه از کم شوق بودن
آتش کسی تند بودن: کنایه از سخت متعصب و پرشور بودن
آتش زیر خاکستر: کنایه از فتنه و آشوب پنهانی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آتش
تصویر آتش
تبخال، تاول های روی لب، آتشی که پارسیان در آتشکده می افروختند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عرش
تصویر عرش
((عَ))
تخت، تخت پادشاه، خیمه، چادر، سقف، سایبان، رکن، آسمان نهم، فلک الافلاک، جمع اعراش. عروش. عرشه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عته
تصویر عته
((عَ تَ))
بی خردی، سبک سری
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عتم
تصویر عتم
((عَ))
زیتون
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عتل
تصویر عتل
((عُ تُ))
درشت گوی سخت آواز
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عتق
تصویر عتق
((عِ تْ))
آزاد شدن بنده و غلام
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عرش
تصویر عرش
پهنه
فرهنگ واژه فارسی سره