جدول جو
جدول جو

معنی عیش

عیش
خوش گذرانی، خوشی و شادمانی، زیستن، زندگی کردن، زندگی، طعام، خوراک، خوردنی
تصویری از عیش
تصویر عیش
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با عیش

عیش

عیش
زیستن. (از منتهی الارب). زندگانی کردن. (آنندراج). زیست و زیست کردن. (از ناظم الاطباء). مَعاش. مَعیش. مَعیشه. عَیشه. عَیشوشه. رجوع به معاش و معیش و معیشه و عیشه و عیشوشه شود
لغت نامه دهخدا

عیش

عیش
بزم، خوشگذرانی، خوشی، راحت، زندگانی، سرور، سور، شادی، شادیانه، طرب، عشرت، کیف، گذران، لهو، نشاط
متضاد: عزا، ماتم
فرهنگ واژه مترادف متضاد