جدول جو
جدول جو

معنی عایذ - جستجوی لغت در جدول جو

عایذ
عائذ، پناه آورنده
تصویری از عایذ
تصویر عایذ
فرهنگ فارسی عمید
عایذ
(یِ)
نوزاینده از آهو و اسب و شتر و گوسپند و جز آن. ج، عوذ و عوذان. (ناظم الاطباء). رجوع به عائذ شود
لغت نامه دهخدا
عایذ
(یِ شَ دُ)
کوهی است در جهت قبله و مقابل آن کوه دیگری است پشت به قبله. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
عایذ
پناه آورنده، نوزاینده (آهو اسب شتر و غیره)
تصویری از عایذ
تصویر عایذ
فرهنگ لغت هوشیار
عایذ
((یِ))
پناه آورنده
تصویری از عایذ
تصویر عایذ
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از عائذ
تصویر عائذ
پناه آورنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عایل
تصویر عایل
عائل، نیازمند، درویش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عایق
تصویر عایق
آنچه سر راه کسی یا چیزی واقع می شود، در علم فیزیک ماده ای که برق، حرارت، صدا و مانند آن از آن عبور نمی کند، نارسانا مثلاً عایق صوتی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عیاذ
تصویر عیاذ
پناه بردن، پناه گرفتن، ملجا، پناه، پناهگاه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عاید
تصویر عاید
بازگشت کننده، بازگردنده، آنچه به کسی بازمی گردد
عاید شدن: به دست آمدن
عاید کردن: حاصل کردن، به دست دادن، رساندن، درآمد داشتن، سود بردن، فایده دادن
فرهنگ فارسی عمید
(یِ)
رجوع به عائر شود
لغت نامه دهخدا
(یِ)
رجوع به عائف شود
لغت نامه دهخدا
(ءِ)
پناه آورنده. (منتهی الارب) (آنندراج) :
این مرا زائر آن مرا عائذ
این مرا مخلص آن مرا دلدار.
خاقانی.
، نو زاینده از آهو اسب و شتر و گوسپند و جز آن. ج، عوذ و عوذان. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(ءِ)
ابن محصن بن ثعلبه ملقب به المثقب العبدی. از بنی عبدالقیس. شاعری جاهلی از مردم عراق بود و به عمرو بن هند پیوست و او را درباره وی مدیحه هاست. نعمان بن منذر را مدح گفت. شعر اونیکو و در آن حکمت و رقتی است. (از الاعلام زرکلی)
جدی است جاهلی که پسران وی بطنی از ربیعه از اعراب عدنانند، و موطن آنان بیابان حجاز است. (الاعلام زرکلی)
پدر بطنی از بنی ضبه است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(یِ)
رجوع به عائن شود
لغت نامه دهخدا
(یِ)
رجوع به عائل شود
لغت نامه دهخدا
(یِ)
رجوع به عائق شود
لغت نامه دهخدا
(یِ)
رجوع به عائص شود
لغت نامه دهخدا
(یِ)
رجوع به عائط شود
لغت نامه دهخدا
(یِ)
رجوع به عائض شود
لغت نامه دهخدا
(دَءْیْ)
پناه بردن و اندخسیدن، (از منتهی الارب) (ازآنندراج) (از ناظم الاطباء)، ملتجی گشتن و پناه بردن، (از اقرب الموارد)، چسبیدن به چیزی ولازم شدن، (از منتهی الارب) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء)، ملازم گشتن چیزی را، (از اقرب الموارد)، بچه آوردن آهو ماده و جز آن، (منتهی الارب) (آنندراج)، بچه آوردن آهو و شتر و اسب و هر ماده ای، (ناظم الاطباء)، بتازگی بچه دار شدن آهو و جز آن، اقامت کردن با کسی، (از اقرب الموارد)، عوذ، معاذ، معاذه، رجوع به عوذ و معاذ و معاذه شود
لغت نامه دهخدا
(یِ)
رجوع به عائش شود
لغت نامه دهخدا
(یِ)
رجوع به عائس شود
لغت نامه دهخدا
پناه، (غیاث اللغات) :
جایزه خواهم یکی کم بدهی اندکی
گر ندهی بیشکی زایزد خواهم عیاذ،
منوچهری،
- عیاذاً باﷲ، پناه بر خدا، (ناظم الاطباء) (از آنندراج) : اگر عیاذاً باﷲ از مخالفان قصدی باشد بر این جانب، (تاریخ بیهقی ص 560)، اگر عیاذاً باﷲ سستی کنید خلل افتد، (تاریخ بیهقی ص 351)، اگر عیاذاً باﷲ بر این جمله باشد و خداوند غائب، کار سخت دراز گردد، (تاریخ بیهقی ص 453)، وعیاذاً باﷲ اگر بی باکی مکابره ای آرد ... دست تدارک از تلافی آن قاصر ماند، (سندبادنامه ص 89)، و اگر عیاذاً باﷲ قضا رفت و خطا آمد به تدارک آن مشغول شود، (گلستان سعدی)،
،
پناه جای، (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء)، ملتجاء، (اقرب الموارد)، مرغ پناه گرفته در کوه و جز آن، (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)، نوزائیدگان از هر ماده ای، (ناظم الاطباء)، هی فی عیاذها، آن ماده حیوان داخل در ده و پانزده روز پس از کره آوردن است، (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تصویری از عاید
تصویر عاید
عیادت کننده بیمار، بمعنی سود و در آمد هم گویند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عیاذ
تصویر عیاذ
پناه گرفتن، ملجاء
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه سر راه کسی یا چیزی واقع شود، نارسانا، آنچه جریان برق یا صوت را از خود عبور نمی دهد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عایل
تصویر عایل
نیازمند درویش جمع عاله عیل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عائذ
تصویر عائذ
پناه آورنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عایذه
تصویر عایذه
مونث عایذ جمع عایذات عوایذ (عوائذ)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عیاذ
تصویر عیاذ
((عِ یا عَ دَ))
پناه بردن، پناه، پناهگاه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عاید
تصویر عاید
((یِ))
عیادت کننده، بازگردانده، آن چه که به کسی بازگردد از پول یا چیز دیگر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عایق
تصویر عایق
((یِ))
باز دارنده، مانع، جسمی که حرارت یا جریان برق را از خود عبور ندهد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عایل
تصویر عایل
((یِ))
نیازمند، تهی دست
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عاید
تصویر عاید
((یِ))
عیادت کننده
فرهنگ فارسی معین