- ظفرمند
- پیروزمند فاتح
معنی ظفرمند - جستجوی لغت در جدول جو
- ظفرمند
- پیروزمند، فاتح
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
پیروزمند
بهره برنده متمتع مستفید، دارای سهم و حصه
باردار، دارای بار
صاحب قدرت و توانا، پر زور، نیرومند
بشکل خار، حقیر، پست
گرانبها، قیمتی
صاحب پسر، صاحب فرزند
یاری دهنده، یار و دوست، برای مثال نگهدار تاج است و تخت بلند / تو را بر پرستش بود یارمند (فردوسی - ۷/۹۲)
دارای زور و نیرو، پرزور، نیرومند، برای مثال ضعیفان را مکن بر دل گزندی / که درمانی به جور زورمندی (سعدی - ۱۸۸)
خاردار، حقیر، خوار، پست مانند خار
باشکوه، با شان و شوکت، کنایه از دانا، هوشمند، برای مثال فرهمندی را به دل در جای ده / سود کی داردت شخصی فرهمند (ناصرخسرو - مجمع الفرس - فرهمند)
بهره مند، دارای بهره و نصیب، سودبرده، آنکه از چیزی یا کاری سود و بهره برده باشد
کسی که آثار هنری به وجود بیاورد، دارای مهارتی ویژه
کسی که در اداره یا شرکتی به طور ثابت کار می کند، عضو اداره
خردمند، دانا
با ارزش
خدمتکار، کاردار دفتری، عضو اداره و نظایر آن
شید مند نورانی منور: بادت از خورشید و ابر تخت و جاه اندر جهان روز دولت نورمند وشاخ نعمت بارور. (مسعود سعد. 208)
باهنر، دارای هنر
دوست و اعانت کننده و یاری دهنده
باارج، باارزش
صاحب پسر، پسردار