جدول جو
جدول جو

معنی ظفرتوز - جستجوی لغت در جدول جو

ظفرتوز
(خَ / خِ زَ)
صفت است شمشیر و امثال آن را به معنی ظفراندوز
لغت نامه دهخدا
ظفرتوز
((ظَ فَ))
پیروزمند
تصویری از ظفرتوز
تصویر ظفرتوز
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از فروز
تصویر فروز
(دخترانه)
روشنائی، روشنی، تابش و روشنی و فروغ
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از افروز
تصویر افروز
(دخترانه)
ریشه افرختن
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از فرتوک
تصویر فرتوک
(دخترانه)
پرستو
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از فرتوس
تصویر فرتوس
(پسرانه)
نام یکی از سرداران سپاه افراسیاب
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از فروز
تصویر فروز
فروزیدن، افروزنده، پسوند متصل به واژه به معنای روشن کننده مثلاً گیتی فروز، روشنی، روشنایی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فرتوت
تصویر فرتوت
پیر سالخورده و از کار افتاده، بسیار پیر، برای مثال پیر فرتوت گشته بودم سخت / دولت او مرا بکرد جوان (رودکی - ۵۰۹)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فرتود
تصویر فرتود
فرتوت، پیر سالخورده و از کار افتاده، بسیار پیر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از افروز
تصویر افروز
پسوند متصل به واژه به معنای افروزنده مثلاً آتش افروز، انجمن افروز، بستان افروز، جهان افروز، دل افروز، عالم افروز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مفروز
تصویر مفروز
جدا کرده شده، چیزی که از چیز دیگر بریده و جدا شده باشد
فرهنگ فارسی عمید
دهی است از دهستان حومه شهرستان ملایر، واقع در یازده هزارگزی جنوب خاوری شهر ملایر و کنار جنوبی راه اتومبیل رو مانیزان به ملایر. ناحیه ای است واقع در جلگه، معتدل و دارای 435 تن سکنه. محصولاتش غله و انگور است. اهالی به کشاورزی گذران میکنند و صنایع دستی زنان قالی بافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(فَ)
پیر سالخورده و خرف شده و ازکاررفته را گویند. (برهان). خرف. (فرهنگ اسدی). فرتود. در کردی فرتوته به معنی عجوزه. (از حاشیۀ برهان چ معین) :
پیر فرتوت گشته بودم سخت
دولت تو مرا بکرد جوان.
رودکی.
جهانی شده فرتوت چو پاغنده سروگیس
کنون گشت سیه موی و عروسی شده جماش.
بوشعیب.
دم مرگ چون آتش هولناک
ندارد ز برنا و فرتوت باک.
فردوسی.
کنون شویش بمرد و گشت فرتوت
وز آن فرزند زادن شد سترون.
منوچهری.
گفت ریمن مرد خام لک درای
پیش آن فرتوت پیر ژاژخای.
لبیبی.
ز بوی گل و سنبل و ارغوان
همی گشت فرتوت از سر جوان.
اسدی.
ای گنبد گردندۀ بی روزن خضرا
با قامت فرتوتی و با قوت برنا.
ناصرخسرو.
شباهنگام کاین عنقای فرتوت
شکم پر کرد از این یکدانه یاقوت.
نظامی.
آن یکی میگفت بیکاری مگر
یا شدی فرتوت و عقلت شد ز سر؟
مولوی.
کس از من نداند در این شیوه به
نبینی که فرتوت شد پیر ده.
سعدی (بوستان).
- فرتوت سال، ضعیف شده و ازکارافتاده از پیری. (ناظم الاطباء).
- فرتوت سر، به مجاز، کم خرد. آن که عقلش را از دست دهد:
مشعبد جهانی است فرتوت سر
کند کار دیگر، نماید دگر.
جوینی.
- فرتوت شدگی، پیرشدگی و ازکاررفتگی از پیری. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(فَ)
فرتوت که پیر سالخورده و ازکارافتاده و خرف باشد. (برهان). رجوع به فرتوت شود
لغت نامه دهخدا
(فَ تَ / تُو / فَ)
عکس. (فرهنگ اسدی). عکس باشد و با رابع مجهول بر وزن مخمور نیز همین معنی را دارد. (برهان) :
بود مزدور رویت ماه جاوید
چو فرتور جمال تست خورشید.
شرف الدین رامی.
فرتور می از قدح فتاده
بر سقف سرا چو آب روشن.
؟ (از فرهنگ اسدی).
آیا این کلمه ’پرتوی می’ (یا فرتو می، به کسر واو) نبوده و غلط خوانده شده است ؟ (دهخدا از حاشیۀ برهان چ معین). رجوع به پرتو و فرتو شود
لغت نامه دهخدا
(فَ)
به معنی پرستو است و آن مرغی باشد که به عربی خطاف گویند. (برهان). مصحف پرستوک. (حاشیۀ برهان چ معین) ، خفاش که آن را مرغ عیسی گویند. (فهرست مخزن الادویه). در این معنی مصحف فرپرک است. رجوع به فرپرک و فرستوک شود
لغت نامه دهخدا
(اَ)
روشن. (ناظم الاطباء) (هفت قلزم) (برهان) (آنندراج) (مؤید).
لغت نامه دهخدا
(مَ)
جداکرده شده. (غیاث) (آنندراج). پراکنده و جداکرده و دورکرده. (ناظم الاطباء). جداکرده شده. معین شده. (از اقرب الموارد) ، ملکی که سهام مالکان مشترک آن تعیین و حدود آن مشخص شده باشد، مقابل مشاع. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : تا هنگام سلاطین غور آن ممالک مفروز بوده است. (جهانگشای جوینی).
- سهم مفروز، بهرۀ بخش کرده، مقابل سهم شایع. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
- مفروز کردن، جدا کردن. تفریق کردن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
- ، تحدید حدود کردن ملک.
- مفروز گردانیدن، مفروز کردن: سلطان... امرا را فرمود که... هر ملک و شهر که بگیرند... مفروز گردانند او را باشد. (سلجوقنامۀ ظهیری ص 27).
، ثوب مفروز، جامۀ حاشیه دار و جامۀ دوخته. (منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء). جامۀ حاشیه دار. (از اقرب الموارد) ، کوژپشت یا کوژسینه. (آنندراج). کوژپشت. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(فَ)
فرفور. با زاء منقوط و غیرمنقوط تیهو باشد. (فهرست مخزن الادویه). تیهو بود. (اسدی). همان فرفور است که تیهو باشد و آن مرغی است شبیه به کبک. (برهان). مصحف فرفور است به راء مهمله. (از حاشیۀ برهان چ معین) :
ای که من بازم وتو فرفوزی
من چو شاهینم و تو مرغابی.
امیرمعزی
لغت نامه دهخدا
(هََ)
صدق و آن خبر دادن در چیزی باشد چنانکه حق اوست. (برهان). ظاهراً برساختۀفرقۀ آذرکیوان است. (حاشیۀ برهان قاطع چ معین)
لغت نامه دهخدا
(اَ رَهْ نُ / نِ / نَ)
طلبنده و جویندۀ ظفر و پیروزی:
بر شخص ظفرجوی فتد لرزۀ مفلوج
بر لفظ سخنگوی زند لکنت تمتام.
مسعودسعد
لغت نامه دهخدا
روشنی روشنایی، در کلمات مرکب به معنی فروزنده آید: آتش فروز دلفروز گیتی فروز
فرهنگ لغت هوشیار
کنگره دار پخشیده (تحدید حدود شده) چنان دانستم که هر دو را مال یکی است و پخشیده نیست (تاریخ برامکه)، جداسته، جامه دوخته کنگره دار. جدا کرده علی حده شده، جامه حاشیه دار و دوخته، ملکی که سهام مالکان مشترک آن تحدید حدود شده باشد تحدید حدود شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرتوت
تصویر فرتوت
بسیار پیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از افروز
تصویر افروز
روشن، روشن کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ظفر توز
تصویر ظفر توز
پیروزمند فاتح
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرتود
تصویر فرتود
پیر سالخورده و از کار افتاده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مفروز
تصویر مفروز
((مَ))
پراکنده، جدا کرده، دور کرده، تحدید حدود شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فرتوت
تصویر فرتوت
((فَ))
فرتود، پیر، سالخورده و از کار افتاده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از افروز
تصویر افروز
در کلمات مرکب به معنی افروزنده آید، آتش افروز، جهان افروز، دل افروز
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فرتوک
تصویر فرتوک
((فَ))
پرستو
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فرتور
تصویر فرتور
نگاره، عکس
فرهنگ واژه فارسی سره
ازکارافتاده، بی حال، پیر، سالخورده، فرسوده، کهنسال، مسن، معمر
متضاد: برنا
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تحدید، تفکیک، جدا، محدود، افرازشده، مفروزه، پراکنده
متضاد: مشترک، مشاع
فرهنگ واژه مترادف متضاد