جدول جو
جدول جو

معنی ظافر - جستجوی لغت در جدول جو

ظافر
(پسرانه)
ظفریابنده، پیروزی یابنده
تصویری از ظافر
تصویر ظافر
فرهنگ نامهای ایرانی
ظافر
پیروزی یابنده، پیروز، ظفریابنده
تصویری از ظافر
تصویر ظافر
فرهنگ فارسی عمید
ظافر
(فِ)
ابن جعفر بن ابی القاسم السلمی، مکنی به ابوعامر دمشقی. او از مکی بن علان و اسماعیل عراقی و محمد بن ابی القاسم قزوینی و دیگران استماع حدیث کرد. ذهبی در معجم گوید: وفات وی به سال 702 هجری قمری بود. و برخی ولادت وی را در 715 گفته اند. (الدّرر الکامنه چ حیدرآباد ج 2 ص 233)
اسماعیل بن عبدالرحمن بن اسماعیل بن عامر بن مطرف بن ذی النون امیر طلیطله. مولد وی به اوائل قرن پنجم هجری است. ابن بغونش و دانشمندان دیگری از معاصرین او از وی فوائد جمه گرفته اند. رجوع به عیون الانباء چ مصر ج 2 ص 48 و قاموس الاعلام شود
صلاح الدین عامر الاول ابن طاهر، از بنی طاهر، جانشینان رسولیان یمن. وفات 870 هجری قمری رجوع به طبقات سلاطین اسلام لین پول ص 91 شود
الظافر، محمد بن اسماعیل قاضی اشبیلیه. رجوع به ابوالقاسم محمد المعتمدعلی الله بن ابی عمرو عباد... شود
لغت نامه دهخدا
ظافر
(فِ)
نعت فاعلی از ظفر. ظفریابنده. فیروزی یابنده. فیروز
لغت نامه دهخدا
ظافر
پیروز پیروزمند ظفر یابنده فیروز
تصویری از ظافر
تصویر ظافر
فرهنگ لغت هوشیار
ظافر
((فِ))
ظفر یابنده، پیروز، فیروز
تصویری از ظافر
تصویر ظافر
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نافر
تصویر نافر
نفرت دارنده، رمنده، غالب، چیره شونده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ظاهر
تصویر ظاهر
پیدا، آشکار، هویدا، نمایان، از نام های خداوند
ظاهر ساختن: آشکار کردن، نمایان ساختن، ظاهر کردن
ظاهر شدن: آشکار گشتن، نمایان شدن، کنایه از تحقق یافتن
ظاهر کردن: آشکار کردن، نمایان ساختن
ظاهر گشتن: آشکار گشتن، نمایان شدن، کنایه از تحقق یافتن، ظاهر شدن
ظاهر و باطن: کنایه از همه چیز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حافر
تصویر حافر
گود کننده، کنندۀ زمین، جمع حوافر، سم، سنب، سم ستور
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کافر
تصویر کافر
آنکه پیرو دین توحیدی نیست، بی دین، بی ایمان، کنایه از ظالم، بی رحم، ناسپاس، کفران کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وافر
تصویر وافر
بسیار، زیاد، فراوان، به طور فراوان، اورت، معتدٌ به، بی اندازه، غزیر، مفرط، موفّر، جزیل، متوافر، درغیش، موفور، عدیده، خیلی، به غایت، کثیر
در علوم ادبی در علم عروض بحری که از تکرار سه یا چهار بار مفاعلتن حاصل می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بافر
تصویر بافر
دارای فر و شکوه، باشکوه
فرهنگ فارسی عمید
(بُ)
هم پشت شدن. تظاهر. (زوزنی). تضافر. تعاون. (ذیل اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَ فِ)
جمع واژۀ اظفور. (اقرب الموارد). رجوع به اظفور شود: و یستحب تخلیل اللحیه و تقلیم الاظافر. (یادداشت مؤلف) ، درآویختن و فروبردن ناخن خود را یا چنگ زدن. (از اقرب الموارد) (از متن اللغه). ناخن در چیزی آویختن. (تاج المصادر بیهقی). چنگال زدن و درآویختن ناخن خود را. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) ، سرگرفتن چرغ را. (ناظم الاطباء). سرگرفتن چرغ مرغ را. (آنندراج). اظفار صقر طائر را، گرفتن آن را بچنگالش. (از اقرب الموارد) (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
تصویری از غافر
تصویر غافر
آمرزنده گناه، آمرزنده و پوشنده گناه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ظاهر
تصویر ظاهر
آشکار، واضح، روشن، هویدا، معلوم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نافر
تصویر نافر
نفرت کننده، رمنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وافر
تصویر وافر
بسیار، فراوان، افزون
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کافر
تصویر کافر
ضد مومن، بی دین، بی کتاب، ناگرویده، ناسپاس
فرهنگ لغت هوشیار
دانه چین: مرغ، دزد، شباویز نگونسار مرغی است که دو پای خود را به شاخه بندد و خود را سرازیر کند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شافر
تصویر شافر
ولگسار، کناره چوز، کناره زهدان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اظفر
تصویر اظفر
درازناخن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حافر
تصویر حافر
گود کننده، حفر کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سافر
تصویر سافر
مسافر، به سفر رونده، سفر کننده، کاروانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زافر
تصویر زافر
یاری دهنده: در برداشتن بار، مهتر بزرگ مردم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رافر
تصویر رافر
جهنده رگ جهنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تافر
تصویر تافر
چرکین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ظاهر
تصویر ظاهر
((هِ))
پیدا، آشکار، روی بیرونی هر چیزی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کافر
تصویر کافر
((فَ))
بی دین، ملحد، جمع کفره، کفار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از غافر
تصویر غافر
((فِ))
از نام های خداوند به معنای آمرزنده گناه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نافر
تصویر نافر
((فِ))
رمنده، نفرت دارنده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سافر
تصویر سافر
((فِ))
سفرکننده، مفرد سفره، سفار، رسول، سفیر، کاتب، مفرد سفره، زن گشاده روی، مفرد سوافر، اسب کم گوشت، فرشته ای که اعمال بندگان را نگاه می دارد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از حافر
تصویر حافر
((فِ))
حفر کننده، سم، جمع حوافر، کفش چوبی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ظاهر
تصویر ظاهر
آشکار، نما، رویه، نمایان
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از کافر
تصویر کافر
بی خدا، خدا نشناس
فرهنگ واژه فارسی سره