- طم (حَ)
بسیار گردیدن آب. (منتهی الارب) (منتخب اللغات). طموم، پر کردن خنور. (منتهی الارب). پر کردن ظرف. (منتخب اللغات) ، غالب آمدن. غلبه کردن. (دهار). بسیار شدن چیز بحد فوق شدن و غالب گردیدن. (منتهی الارب). قوی و افزون شدن چیزی. (زوزنی). دشوار گشتن، موی بریدن. (تاج المصادر). بریدن مو. (منتخب اللغات). بریدن موی را یا گره زدن. (منتهی الارب). گره زدن و بافتن مو. (منتخب اللغات) ، بر درخت برآمدن مرغ، سبک شدن. (منتخب اللغات) (منتهی الارب). طمیم، نرم نرم رفتن. نرم نرم دویدن. طمیم. (منتهی الارب) ، بروی زمین رفتن. (منتخب اللغات) ، انباشتن. (تاج المصادر). بسنگ گرفتن چاه. (منتخب اللغات). چاه انباشتن. (زوزنی). درانباشتن چاه و برابر کردن، گزیدن بعضی از چیز را. (منتهی الارب) ، پیراستن، بروز چیزی درآمدن. (زوزنی)
