طمع بریدن. قطع امید کردن. دل برداشتن. صرف نظر کردن. ترک آز: سزد که بگسلم از یار سیم دندان طَمْع سزد که او نکند طَمْع پیر دندان کَرْو. کسائی. طمع بند و دفتر ز حکمت بشوی طمع بگسل و هرچه خواهی بگوی. سعدی
معروف و مرادف کمر گشادن. (آنندراج). کمر گشادن. (فرهنگ فارسی معین). گشادن کمربند از کمر: غلطسنجان عامی دشمنانند کمر در صحبت اغیار مگسل. نظیری نیشابوری (از آنندراج). - کمر کسی یا چیزی را گسستن، حشمت و قدرت وی را گرفتن. نشانۀ بزرگی و مقام را از وی بازستدن: قدر تو چرخ را ربوده کلاه حلم تو کوه را گسسته کمر. ظهیرفاریابی (از آنندراج)
طمع دربستن. طمع کردن. آزمند گردیدن. طمع افتادن. طمع آمدن. حریص گردیدن: بر در میرتو ای بیهده بستی طمعی از طمع صعب تر آن را که نه قید است و نه بند. ناصرخسرو. طمع بند و دفتر ز حکمت بشوی. سعدی
دم بریدن. بریدن دم حیوانی. قطع کردن دنبال و دم، چنانکه در مار: مار راچون دم گسستی سر بباید کوفتن کار مار دم گسسته نیست کار سرسری. جمال الدین سلمان (از آنندراج). رجوع به دم بریدن شود