معنی طمع بستن طمع بستن به طمع افتادن، حرص ورزیدن، زیاده خواهی، طمع کردنتوقع داشتن، انتظار داشتن تصویر طمع بستن فرهنگ فارسی عمید
طمع بستن طمع بستن طمع دربستن. طمع کردن. آزمند گردیدن. طمع افتادن. طمع آمدن. حریص گردیدن: بر در میرتو ای بیهده بستی طمعی از طمع صعب تر آن را که نه قید است و نه بند. ناصرخسرو. طمع بند و دفتر ز حکمت بشوی. سعدی لغت نامه دهخدا
جمع بستن جمع بستن در علوم ادبی در دستور زبان کلمۀ مفرد را به صورت جمع درآوردندر ریاضیات چند عدد را روی هم نوشتن و آن ها را به هم افزودن فرهنگ فارسی عمید
طرف بستن طرف بستن کنایه از فایده بردن، بهره بردن، برای مِثال به غیر از آنکه بشد دین و دانش از دستم / بیا بگو که ز عشقت چه طرف بربستم (حافظ - ۶۳۳) فرهنگ فارسی عمید
طمع گسستن طمع گسستن طمع بریدن، قطع امید کردن، ترک آز کردن، برای مِثال طمع بند و دفتر ز حکمت بشوی / طمع بگسل و هرچه خواهی بگوی (سعدی۱ - ۵۳) فرهنگ فارسی عمید