جدول جو
جدول جو

معنی طراد - جستجوی لغت در جدول جو

طراد
نیزۀ کوتاه، حمله کردن
تصویری از طراد
تصویر طراد
فرهنگ فارسی عمید
طراد
طرد کننده
تصویری از طراد
تصویر طراد
فرهنگ فارسی عمید
طراد
(طَرْ را)
کشتی خرد شتابرو. (منتهی الارب) (آنندراج). سخت راننده، قایق (بیضی شکل بخلاف قفّه که مدور است) ، جای فراخ. سطح هموار وسیع، آنکه قرائت را بر مردمان دراز کند که گویا طول قرائت مردمان را میراند. (منتهی الارب) (آنندراج). من یطول علی الناس القراءه حتی یطردهم. (اقرب الموارد) ، روز دراز. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
طراد
(طَرْ را)
نام جماعتی. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
طراد
(طَرْ را)
ابن دبیس الاسدی. از فرمانروایانی بود که فرمانروائی جزیره دبیسیۀ (نزدیک خوزستان) را از پدران خویش بطریق ارث داشته، منصور بن حسین الاسدی را با وی محاربه ای پیش آمد و از این رو در امرفرمانروائی او سستی رخ داد و از جزیره مزبوره بیرون شد، و مدتی نگذشت که پس از آن محاربه بسال 418 هجری قمری جهان را بدرود کرد. (الاعلام زرکلی ج 2 ص 446)
ابن محمد بن علی الهاشمی الزینبی البغدادی العباسی الهاشمی. وفات وی بسال 491 هجری قمری بوده. او راست: کتابی به نام عوالی که معروف است به عوالی ابوالفوارس. (کشف الظنون ج 2)
لغت نامه دهخدا
طراد
(طَ)
موضعی است. (منتهی الارب) (آنندراج). نام جایگاهی است که ذکر آن در شعر اسودبن یعفر آمده است. (معجم البلدان ج 6 ص 37)
لغت نامه دهخدا
طراد
(طِ)
نیزه ای کوتاه که بدان شکار کنند. (منتهی الارب). نیزه ای خرد. یا عام است. (منتهی الارب) (آنندراج) : بر اثر ایشان صدوسی غلام... بگذشتند، با سه سرهنگ سرای و سه علامت شیر، و طرادها برسم غلامان سرای بر اثر ایشان. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 272). فرمود تا طرادها غلامان سرای از دور بزدند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 344)
لغت نامه دهخدا
طراد
بیکدیگر حمله کردن
تصویری از طراد
تصویر طراد
فرهنگ لغت هوشیار
طراد
((طَ رّ))
بسیار راننده، کشتی تندرو، جای فراخ
تصویری از طراد
تصویر طراد
فرهنگ فارسی معین
طراد
((طِ))
نیزه کوتاه که با آن شکار کنند
تصویری از طراد
تصویر طراد
فرهنگ فارسی معین
طراد
حمله آوردن بر یکدیگر
تصویری از طراد
تصویر طراد
فرهنگ فارسی معین
طراد
نیزه کوتاه، حمله، هجوم، یورش، تک
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خراد
تصویر خراد
(پسرانه)
نام چندتن از شخصیتهای شاهنامه از جمله دلاوری ایرانی در زمان نوذر پادشاه پیشدادی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از مراد
تصویر مراد
(پسرانه)
خواست، آرزو، منظور، مقصود
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از آراد
تصویر آراد
(پسرانه)
آراج، نام فرشته ای، نام روز بیست و پنجم از هر ماه شمسی در ایران قدیم که در این روز نو پوشیدن را مبارک و سفر را شوم می دانند
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از طراده
تصویر طراده
قایق، کرجی، زورق
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اطراد
تصویر اطراد
دنبال هم شدن کار، در پی یکدیگر آمدن، از پی هم شدن کاری یا امری، در ادبیات در فن بدیع آوردن نام ها و لقب های ممدوح یا نام های پدران او به ترتیب و بدون واسطۀ لفظ دیگر مانند این شعر، برای مثال ترتیب ملک و قاعدۀ دین و رسم داد / عبدالحمید احمد عبدالصمد نهاد (ابوالفرج دونی - ۵۹)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اطراد
تصویر اطراد
فرمان طرد دادن، به راندن کسی فرمان دادن، دور کردن و راندن کسی را
فرهنگ فارسی عمید
(سِ)
دور کردن فرمودن کسی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). مطرود کردن کسی را. (از اقرب الموارد). راندن. (غیاث از صراح و منتخب). براندن چیزی فرمودن. (مؤید الفضلا). راندن فرمودن. براندن کسی فرمودن. (تاج المصادر بیهقی) : و گفت: سلطانی بزرگ است که بظاهر شهر نزول کرده ست و اتابک را قوت ازعاج و اطراد او نه. (جهانگشای جوینی).
لغت نامه دهخدا
(طَرْ را دَ)
مؤنث طراد. کرجی. بلم. قایق. طراد. لتکا. زورق. قفه، زن بدعمل، رانندۀ کشتی. (مهذب الاسماء) ، علم. و رجوع به ایران باستان ج 2 ص 1712، 1714، 1715، 1786 شود
لغت نامه دهخدا
(رَ / رُ)
اطراد امر، دنبال هم شدن کار و استقامت یافتن آن. (از اقرب الموارد). پی یکدیگر شدن کار و راست و مستقیم گردیدن. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (آنندراج). راست شدن کاری و پس یکدیگر شدن. (غیاث از صراح و منتخب).
- اطراد یافتن، راست شدن کار و نظم و نسق گرفتن آن: و بر این قاعده درست و سنن استقامت استمرار و اطراد یافت. (کلیله و دمنه).
لغت نامه دهخدا
تصویری از زراد
تصویر زراد
خفه کننده، زره ساز آنکه زره سازد زره ساز زره گر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از براد
تصویر براد
یخچال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خراد
تصویر خراد
یونانی تازی گشته خراشگر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تراد
تصویر تراد
فسخ معاهده کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سراد
تصویر سراد
غوره خشک خرما، کویک پژمرده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جراد
تصویر جراد
ملخ ملخ. یا جراد منتشر. ملخ پراکنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اطراد
تصویر اطراد
دور کردن وراندن کسی را جاری وروان شدن جاری وروان شدن
فرهنگ لغت هوشیار
ناوچه تند رو، درفش، کرجی مونث طراد، کشتی تند رو، قایق زورق، علم درفش رایت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صراد
تصویر صراد
ابر تنک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اطراد
تصویر اطراد
((اِ طِّ))
روان شدن کار، راست آمدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اطراد
تصویر اطراد
((اِ))
کسی را طرد کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از طراده
تصویر طراده
((طَ رّ دِ))
مؤنث طراد، کشتی تندرو، قایق، زورق، علم، درفش
فرهنگ فارسی معین
تصویری از طراز
تصویر طراز
تراز
فرهنگ واژه فارسی سره
زورق، قایق، کشتی تندرو، رایت، درفش، پرچم، علم
فرهنگ واژه مترادف متضاد