جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با اطراد

اطراد

اطراد
دنبال هم شدن کار، در پی یکدیگر آمدن، از پی هم شدن کاری یا امری، در ادبیات در فن بدیع آوردن نام ها و لقب های ممدوح یا نام های پدران او به ترتیب و بدون واسطۀ لفظ دیگر مانندِ این شعر، برای مِثال ترتیب ملک و قاعدۀ دین و رسم داد / عبدالحمیدِ احمدِ عبدالصمد نهاد (ابوالفرج دونی - ۵۹)
اطراد
فرهنگ فارسی عمید

اطراد

اطراد
فرمان طرد دادن، به راندن کسی فرمان دادن، دور کردن و راندن کسی را
اطراد
فرهنگ فارسی عمید

اطراد

اطراد
دور کردن فرمودن کسی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). مطرود کردن کسی را. (از اقرب الموارد). راندن. (غیاث از صراح و منتخب). براندن چیزی فرمودن. (مؤید الفضلا). راندن فرمودن. براندن کسی فرمودن. (تاج المصادر بیهقی) : و گفت: سلطانی بزرگ است که بظاهر شهر نزول کرده ست و اتابک را قوت ازعاج و اطراد او نه. (جهانگشای جوینی).
لغت نامه دهخدا

اطراد

اطراد
اطراد امر، دنبال هم شدن کار و استقامت یافتن آن. (از اقرب الموارد). پی یکدیگر شدن کار و راست و مستقیم گردیدن. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (آنندراج). راست شدن کاری و پس یکدیگر شدن. (غیاث از صراح و منتخب).
- اطراد یافتن، راست شدن کار و نظم و نسق گرفتن آن: و بر این قاعده درست و سنن استقامت استمرار و اطراد یافت. (کلیله و دمنه).
لغت نامه دهخدا