جدول جو
جدول جو

معنی طرء - جستجوی لغت در جدول جو

طرء
(حَ زَ قَ)
از جائی و شهری آمدن کسی را. (منتهی الارب). یا ناگاه بدرآمدن از جائی بر کسی. یقال: طراء علیهم، اذا اتاهم من مکان، او خرج علیهم منه فجاءه. (منتهی الارب). آمدن از جائی. (آنندراج). از جائی و شهری برآمدن. (صراح). از شهری به شهری برآمدن
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از طره
تصویر طره
(دخترانه)
موی پیشانی، زلف
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از طرب
تصویر طرب
(پسرانه)
شادمانی، خوشی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از طرق
تصویر طرق
طریق ها، راه ها، مسیرها، روش ها، طریقه ها، رسم ها، مسلک ها، مذهب ها، جمع واژۀ طریق
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از طرف
تصویر طرف
اسب نجیب و اصیل، آنکه از پدر و مادری نجیب و بزرگوار باشد، نیکوتبار، کریم الطرفین
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از طرف
تصویر طرف
طریف ها، غریب ها، نادرها، شگفت ها، نوها، تازه ها، جمع واژۀ طریف
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از طرز
تصویر طرز
شکل و صورت چیزی، هیئت، طریقه، روش، قاعده، در علوم ادبی سبک، در موسیقی گوشه ای در دستگاه های همایون و راست پنجگاه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از طری
تصویر طری
تر و تازه، شاداب، باطراوت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از طرف
تصویر طرف
چشم یا گوشۀ چشم
جانب، سو، جهت
بهره، فایده
منتهی و پایان هر چیز،
گوشه و کنار مثلاً طرف دامن، طرف کلاه، طرف چمن،
کمربند، گل کمر، بند طلا یا نقره که بر کمر ببندند، برای مثال تاجوران را ز لعل طرف نهی بر کمر / شیردلان را ز جزع داغ نهی بر جبین (خاقانی - ۳۳۴) / مانا که رخم زرین کردی ز فراقت / کردی ز رخم طرف و نشاندی به کمر بر (مسعودسعد - ۵۶۰)

طرفه، منزل نهم از منازل قمر پس از نثره، برای مثال نثره به نثار گوهرافشان / طرفه ز طرف دگر زرافشان (نظامی۳ - ۴۶۱)
طرف بستن: کنایه از فایده بردن، بهره بردن، برای مثال به غیر از آنکه بشد دین و دانش از دستم / بیا بگو که ز عشقت چه طرف بربستم (حافظ - ۶۳۳)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از طرد
تصویر طرد
راندن، دور کردن، دور کردن کسی از نزد خود، تبعید
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از طرح
تصویر طرح
تصویر بدون رنگ، مطرح کردن، پیشنهاد کردن، ارائه کردن، پی ریزی کردن، بنا نهادن، نقشه، مطلب،
در علوم ادبی خلاصۀ حوادث یک داستان،
در علوم سیاسی قانونی که برای مطالعه و تصویب تهیه می شود،
دور انداختن، حذف کردن، ویژگی آنچه به زور و اجبار فروخته شود
طرح افکندن: طرح ریختن، بنیان نهادن، پی افکندن
طرح ریختن: کنایه از برای کاری برنامه ریزی کردن، چیزی را از روی نقشه ساختن، نقشۀ ساختن چیزی را کشیدن
طرح کردن: نقشۀ چیزی یا کاری را کشیدن، مطرح کردن، پیشنهاد کردن، ارائه کردن، فروختن، دور انداختن، رها کردن، تحقیر کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از طرف
تصویر طرف
جانب، سو، جهت
کرانه، کناره و پایان چیزی
ناحیه
شخص مقابل
اطراف
مقدار
قسمت یا پاره ای از هر چیز
سرحد، مرز
فرهنگ فارسی عمید
(طُ ءَ)
طرءهالسیل، دفعه ای از سیل. معظم سیل. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تصویری از طرش
تصویر طرش
گروه ناشنوایان کری ناشنوایی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طرج
تصویر طرج
پارسی تازی گشته ترج تره از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طرب
تصویر طرب
شادمانی، فرح، سرور، شادی، نشاط
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طرح
تصویر طرح
نقشه کش، نقاش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرء
تصویر مرء
مرد مرد رجل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طرد
تصویر طرد
دور کردن، شکار کردن، رانده شده
فرهنگ لغت هوشیار
جمع طره، کاکل ها کنگره ها نگارهای جامه کنارهای بام جمع طره موی پیشانیها، نقوش جامه، کناره های بام
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طرز
تصویر طرز
هیئت و شکل چیزی، قاعده و روش
فرهنگ لغت هوشیار
پاک شد که زدوده نامه ای که نوشته آن را بزدایند و دگر باره برآن نویسند، سیاه کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طری
تصویر طری
تازه و تر، شاداب، با طراوت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طرف
تصویر طرف
چشم، کناره، جانب، سو، کرانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طاء
تصویر طاء
حرف نوزدهم از الفبای فارسی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طرق
تصویر طرق
جمع طریق، راهها
فرهنگ لغت هوشیار
پارسی است و باید ترم نوشته شود آوای کوس انگبین پالوده کوره آتش کوره
فرهنگ لغت هوشیار
زلف کاکل، مرغول (جعد) پیچاک، کناره، گوشه، کنگره، بارانگیر، آموده ریشه وفش بی پود که برای زیور بر دستار نهند کناره چیزی (جامه وادی جوی) کرانه گوشه: طره بام، موی پیشانی موی صف کرده بر پیشانی، نگار جامه علم جامه، علاقه دستار و کمر بند، کنگره ای که بر سر دیوار از آجر یا کاشی سازند، سقفی که از چوب و خشت بر دروازه ها سازند برای محافظت از باران، تازیانه. یا طره دستار. ریشه و فش و علاقه تارهای بی پود که در دستار برای زینت گذارند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ضرء
تصویر ضرء
پوشیده شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برء
تصویر برء
((بَ))
خلق کردن، آفریدن، از عدم به وجود آوردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از برء
تصویر برء
((بُ))
به شدن، نیک شدن، شفا یافتن از مرض، (ا مص) بهی، بهبود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ذرء
تصویر ذرء
((ذَ))
آفریدن، خلق
فرهنگ فارسی معین
تصویری از طرح
تصویر طرح
نمودار، پیرنگ
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از طرز
تصویر طرز
شیوه، روش
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از طرف
تصویر طرف
سوی، سو
فرهنگ واژه فارسی سره