جدول جو
جدول جو

معنی طخش - جستجوی لغت در جدول جو

طخش(طَ خَ)
ابن البیطار گوید: درختی است که در اسپانیا از آن کمان کنند. مردمان گویند که آن ’از ملک’ است، لکن یقین نیست و برخی گویند که ’مران’ است و بعضی گمان برند که طخش ’شوحط’ است. و بدو نیز بسی ماننده است. برگ آن تقریباً همانند برگ بید است و ثمری سبز دارد که چون پخته شد سرخ گردد، و آن را هسته ای است که از آن روغن گیرند و بطعم عفص است. و نیز همین شروح را در باب درختی که سمی است داده اند که تنها با درخت پیشین در اسم شریک است و من این درخت را نشناسم. لکلرک در ترجمه گوید: با این اختلافات مرادف آنرا در یونانی و لاتینی تعیین کردن ممکن نباشد، تنها میتوان گفت که این نام شبیه به طخوس لاتینی است
لغت نامه دهخدا
طخش(حَ رَ)
تاریک شدن چشم. یقال: طخشت عینه طخشاً و طخشاً. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
طخش(طَ)
دهی است در دو فرسنگی مرو. (معجم البلدان چ مصر ج 6 ص 32). یقال: لها تخح (ظ: تخج) . (سمعانی)
لغت نامه دهخدا
طخش
تاریک شدن چشم چشمتاری
تصویری از طخش
تصویر طخش
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از طوش
تصویر طوش
(پسرانه)
از شخصیتهای شاهنامه، بنا به بعضی از نسخه های شاهنامه، نام یکی از چهار پسر اسفندیار، فرزندگشتاسپ پادشاه کیانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از آخش
تصویر آخش
(پسرانه)
نام موبدی در ایران قدیم، قیمت بها ارزش
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از وخش
تصویر وخش
(پسرانه)
روشنایی، نام چهاردهمین جد آذرباد مهراسپند
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از وخش
تصویر وخش
بیماری که در دست و پای اسب یا الاغ و شتر ایجاد می شود، ورم مفصل استخوان دست و پای اسب و الاغ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شخش
تصویر شخش
کهنه، پوسیده، فرسوده، سخش
سقوط، لغزش، خزیدگی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بخش
تصویر بخش
بهره، حصه، نصیب، قسمت، واحدی از یک سازمان که کار ویژه ای را بر عهده دارد مثلاً بخش امور مالی،
قسمتی از یک کتاب، مقاله، جزوه و مانند آنکه دارای استقلال نسبی است،
در ریاضیات تقسیم، قسمتی از یک شهرستان که از چند دهستان تشکیل شود،
قسمتی از یک شهر که دارای نوعی همگونی واحد است مثلاً بخش مرفه نشین،
در علم زبانشناسی یک واحد صوتی مرکب از یک حرف صدادار و یک یا چند حرف صامت، هجا، سیلاب، پسوند متصل به واژه به معنای
بخشنده مثلاً جان بخش، آزادی بخش، بن مضارع بخشیدن، سرنوشت
بخش کردن: قسمت کردن، بهره بهره کردن، تقسیم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سخش
تصویر سخش
شخش، کهنه، پوسیده، فرسوده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شخش
تصویر شخش
پرنده ای کوچک و خوش آواز، شخیش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تخش
تصویر تخش
صدر مجلس، بالای مجلس
تیر، تیر کمان، تیر آتش بازی، نوعی کمان که تیر بسیار کوچکی دارد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دخش
تصویر دخش
دشت اوّل، نخستین پولی که کاسب و پیشه ور در آغاز کار روزانه از خریدار می گیرد، دشت، دستلاف، دشتان
تیره و تاریک، برای مثال بکن آنچه خواهی و دیگر ببخش / مکن بر دل ما چنین روز دخش (فردوسی - لغت نامه - دخش)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رخش
تصویر رخش
اسب، به ویژه اسب اصیل، در اصل نام اسب رستم بوده است
سرخ و سفید به هم آمیخته، آنچه به رنگ سرخ و سفید یا دارای خال های سرخ باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آخش
تصویر آخش
بها، ارزش، قیمت، اخش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جخش
تصویر جخش
گواتر، عارضۀ بزرگ شدن بیش از حد غدۀ تیروئید که به دلیل کمبود ید در غذا، کم کاری یا پرکاری این غده، التهاب و عفونت آن به وجود می آید و نشانۀ آن برجستگی غیرطبیعی در زیر گلوی بیمار است، چخش برای مثال از گردن او جخش درآویخته گویی / خیکی ست پر از باد درآویخته از بار (لبیبی - شاعران بی دیوان - ۴۸۱)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چخش
تصویر چخش
گواتر، عارضۀ بزرگ شدن بیش از حد غدۀ تیروئید که به دلیل کمبود ید در غذا، کم کاری یا پرکاری این غده، التهاب و عفونت آن به وجود می آید و نشانۀ آن برجستگی غیرطبیعی در زیر گلوی بیمار است، جخش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از طیش
تصویر طیش
سبک شدن، بی عقل شدن، سبکی و خفت عقل، سبک سری، خشم، غضب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اخش
تصویر اخش
بها، ارزش، قیمت، آخش، برای مثال خود فزاید همیشه مهر فروغ / خود نماید همیشه گوهر اخش (عنصری - ۳۳۷)
فرهنگ فارسی عمید
(طَ)
صاحب برهان گوید: نام داروئی است بلغت رومی که آنرا از ملک ارمن آرند و پیکان تیر و بیشتر اسلحۀ جنگ را بدان زهرآلود سازند - انتهی. ظاهراً اصل این کلمه طخیقون یا طخسیقون یونانی بمعنی مطلق سم است، و شاید وقتی این کلمه معنی خاص سم محصول ارمنیه و مخصوص زهراب دادن پیکان و جز آن میداده است. و طفشیقون نیز گویند. و تأویل آن قوسی بود، از بهر آنکه آن دوائی است که اهل ارمن پیکان را به وی زهرآلود کنند و در جنگها بکار برند و حلتیت پادزهر وی است. (اختیارات بدیعی). دوای سمی است که بلاد ارمن پیکان را به آن آب داده و زخم آن کشنده باشد، از جملۀ یتوعات است، و برگش شبیه به برگ کبر و پرشیر و بغایت تند، و ضمادش جهت قوبا نافع است. (تحفۀ حکیم مؤمن). حلتیت پادزهر آن است شرباً، و ضماد بموضع جراحت آن. (مخزن الادویه). و طخسیقون با سین هم آمده است، و آن ماده ای است که قدما تیر را بدان زهرآگین میکردند و این بیشتر معمول مردم ارمینیه بود
لغت نامه دهخدا
(طَ)
منسوب به طخش. (سمعانی)
لغت نامه دهخدا
تصویری از شخش
تصویر شخش
مرغکی است خوش آواز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تخش
تصویر تخش
صدر مجلس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دخش
تصویر دخش
ابتدا کردن کار باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جخش
تصویر جخش
علتی باشد مانند بادنجان که از گلو و گردن مردم برآید و درد نکند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آخش
تصویر آخش
قیمت، بها ارزش نام موبدی پارسی نژاد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بخش
تصویر بخش
سهم، قسم، قسمت، پاره، حصه، قسط، نصیب، بهره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پخش
تصویر پخش
پهن شدن بر اثر فشار
فرهنگ لغت هوشیار
نام عمومی سمها زهر، سمی که در قدیم جهت زهر آلود کردن نوک نیزه ها و تیرها به کار می بردند و امروزه نیز بین قبایل آفریقای جنوبی و آمریکای جنوبی معمول است و سمی از نوع کورار است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رخش
تصویر رخش
اسب رستم است، هراسب خوب و تندرو را گویند و بمعنای قوس و قزح
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طخشیقون
تصویر طخشیقون
((طُ))
نام عمومی سم ها، زهر، سمی که در قدیم جهت زهرآلود کردن نوک نیزه ها و تیرها به کار می بردند و امروزه نیز بین قبایل وحشی آفریقای جنوبی و آمریکای جنوبی معمول است و از نوع کورار است
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پخش
تصویر پخش
توزیع
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از نخش
تصویر نخش
برهان
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از بخش
تصویر بخش
قسمت، واحد، سهم، کسر، تقسیم، قطعه
فرهنگ واژه فارسی سره