- طباع
- طبع ها، خوی ها، سرشت ها، نهادها، استعدادها، توانایی ها، چاپ ها، در طب قدیم مزاج ها، عناصر چهارگانه شامل آب ها، بادها، خاک و هوا، جمع واژۀ طبع
معنی طباع - جستجوی لغت در جدول جو
- طباع
- جمع طبع، سرشت، طبیعت
- طباع ((طِ))
- جمع طبع، سرشت ها، خوی ها
- طباع ((طَ بّ))
- سازنده (هرچه که باشد)، شمشیرساز، کوزه گر، تیزهوش
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
منسوب به طباع، طرفدار طبیعت طبایعی
چاپ و نشر کردن
فن چاپ
جمع طبع، مهرها، سرشتها
جمع طبع، سرشت ها، ذات ها
طبع ها، خوی ها، سرشت ها، نهادها، استعدادها، توانایی ها، چاپ ها، در طب قدیم مزاج ها، عناصر چهارگانه آب، باد، خاک و هوا، جمع واژۀ طبع
آزمند
به خودی خود
چهار تائی
فخر کردن، فخر نمودن
کوته بالا، زشت رفتار زن
در پی یکدیگر رفتن
پرطمع، طمع کار، حریص، آزمند
ضبع ها، کفتارها، جمع واژۀ ضبع
طبل زن، طبل نواز، دهل زن، تبیره زن
ربع ها، یک چهارم چیزی، جمع واژۀ ربع
مهرزن، سجیه، خوی، سرشت، طبع کننده، چاپ کننده
سبع ها، جانوران درنده، ددها، جمع واژۀ سبع
پیروی کردن، دنبال کسی رفتن، از پی کسی رفتن
تابع
تابع
متضاد، مطابق، برابر، دو چیز را با هم سنجیدن و موافق ساختن
طبیعت ها، قسمتهایی از جهان که ساخته دست بشر نیست مانند گیاهان ها، جانوران ها، جنگل ها، دریاها، کوه و بیابان ها، جهان هستی، قضاها و قدرها، روزگارها، فطرت ها، سرشت ها، نهادها، عناصر چهارگانه شامل آب ها، بادها، خاک و آتش، غریزه ها، جمع واژۀ طبیعت
آشپز، آنکه کارش پختن خوراک است، خورشگر، طابخ، مطبخی، باورچی، پزنده، خوٰالیگر
جمع ضبع، بازوان بازوها، جمع ضبع، ماچه کفتاران جمع ضبع
جمع طبع، خوی ها
به سرشت طبیعه بالطبع بطبع
نهادها، خویها، غرایز، سرشتها
سجایا، خویها
شندفگر تبیره زن تبیره زن بزد طبل نخستین شتر بانان همی بندند محمل آن که طبل نوازد طبل زن طبل نواز تبیره زن. یکی از آلات ضربی و رزمی و آن تشکیل شده از دو پارچه پوست که دو طرف بدنه ای به شکل استوانه کشیده شده. دهل (یک رویه یا دو رویه) ترکیبات اسمی: یا طبل اذان. صندوق صماخ. یا طبل اسکندر. طبل سکندر. یا طبل باز. طبلی باشد که چون باز را بر مرغان آبی سر دهند بر آن طبل می زنند و از آن آواز مرغان می پرند. پس باز یکی از آنها را شکار می کند. یا طبل باز گشت. طبل مراجعت. چون دو فوج در روز با هم جنگ می کردند وقت شام طبل بازگشت می زدند تا هر دو فوج به خیمه گاه روند. یا طبل تهی. لاف بی معنی. یا طبل جدال. طبلی که در روز جنگ می نوازند. یا طبل جنگ. طبل جدال. یا طبل جنگ زدن، نواختن طبل در روز پیکار. یا طبل رحیل. طبلی که برای کوچ قافله و مانند آن نوازند. یا طبل سامعه. قسمتی از گوش. یا طبل سکندر. طبل منسوب به اسکندر مقدونی. یا طبل سلیمانی. طبل منسوب به سلیمان داود ع. یا طبل صبح. طبلی که در بامداد برای بیداری سربازان و دیگران نوازند. یا طبل طغرل. طبلک بازیاران. یا طبل عطار. طبق عطر فروشان طبله عطار. یا طبل واپس (واپسین) طبلی که در عاشورا و روز ماتم نوازند طبل ماتم، دم واپسین. تعبیرات: یا مثل طبل. میان تهی اندرون خالی، بزرگ شکم، پرباد، متکبر. یا مثل طبل عطار. خوشبو معطر، روح افزا. ترکیبات فعلی: یا دریده شدن طبل کسی. بر ملا شدن راز او رسوا گشتن وی. یا طبل امان زدن، زنهار و امان خواستن، یا طبل به (در زیر) گیلم بودن، پوشیده ماندن راز کسی، بی نام و نشان ماندن، یا طبل به (در زیر زیر) گلیم زدن (برکشیدن کوفتن) پنهان داشتن امری که به غایت آشکار باشد، یا طبل پنهان زدن، طبل به گلیم زدن، یا طبل رسوایی کسی را زدن (نواختن) او را رسوا کردن، رسوایی وی را آشکار کردن، یا طبل سوم زدن عسس. طبلی که نیم شب زنند برای منع سیر مردم در کوی و بر زن
موافق، برابر
بلاها و سختیها