جدول جو
جدول جو

معنی طباع - جستجوی لغت در جدول جو

طباع
طبع ها، خوی ها، سرشت ها، نهادها، استعدادها، توانایی ها، چاپ ها، در طب قدیم مزاج ها، عناصر چهارگانه شامل آب ها، بادها، خاک و هوا، جمع واژۀ طبع
تصویری از طباع
تصویر طباع
فرهنگ فارسی عمید
طباع
(طَبْ با)
ابویحیی عیسی بن یوسف بن عیسی الطباع. از مردم بغداد. وی از خلیل بن محمد کلبی و بقولی کلابی و ابوبکر بن عیاش و ابن ابی فدیک و بشر بن عمر زهرانی و عموی او اسحاق بن عیسی حدیث کرده و برادرش محمد بن یوسف و ابوبکر بن ابی الدنیا و عبدالله بن محمد بن تاحیه (کذا) و قاسم بن زکریا المطرز و یحیی بن محمد بن صاعد و عبدالوهاب بن ابی حیه وراق الجاحظ از وی روایت دارند. او بسال 247 هجری قمری درگذشته است. (انساب سمعانی ورق 366 ’الف’)
ابوجعفر محمد بن عیسی الطباع. از مردم بغداد. (انساب سمعانی ورق 265 ’ب’)
لغت نامه دهخدا
طباع
(طِ)
جمع واژۀ طبع. سرشت. (دهار) (مهذب الاسماء) (السامی). طبیعت. سرشت مردم که زایل نشود. (غیاث اللغات) (آنندراج). سرشت که مردم را بدان آفریده اند. اخلاقی که از مطعم و مشرب در آدمی پیدا و مستحکم و ممتنعالزوال گردد. (منتهی الارب). السجیه التی جبل علیهاالانسان، مؤنثهٌ. هو مبداء اول الحرکه ما هی فیه و سکونه بالذات و یطلق ایضا علی الصوره النوعیه. قال السید السند فی حاشیهالمطول: قد اطلق فی الاصطلاح الطبیعه و الطباع علی الصوره النوعیه و قالوا الطباع اعم منها. لانه یقاله علی مصدر الصفه الذاتیه الاولیه لکل شی ٔ والطبیعه قد تخص بما یصدر عنه الحرکه والسکون فیما هو فیه اولاً و بالذات من غیر اراده. (کشاف اصطلاحات الفنون). میرنوراﷲ در شرح گلستان نوشته که طباع بمعنی طبیعت و سرشت مردم و در جائی استعمال شود که صاحب آنرا شعور باشد و طبیعت را در مقامی استعمال کنند که صاحبش را شعور نبوده باشد و طبع را در هر دو محل آرند. (غیاث اللغات) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
طباع
(طَبْ با)
مهرزن، سازندۀ هرچه باشد. (منتهی الارب) (غیاث اللغات) (آنندراج) ، سازندۀ تیغ. (منتهی الارب). شمشیرگر. (مهذب الاسماء) سازندۀ شمشیر. (سمعانی) ، صاحب طبیعت ذکی، کوزه گر. (غیاث اللغات) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
طباع
جمع طبع، سرشت، طبیعت
تصویری از طباع
تصویر طباع
فرهنگ لغت هوشیار
طباع
((طِ))
جمع طبع، سرشت ها، خوی ها
تصویری از طباع
تصویر طباع
فرهنگ فارسی معین
طباع
((طَ بّ))
سازنده (هرچه که باشد)، شمشیرساز، کوزه گر، تیزهوش
تصویری از طباع
تصویر طباع
فرهنگ فارسی معین
طباع
سرشت ها، طبع ها، سجایا
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اطباع
تصویر اطباع
طبع ها، خوی ها، سرشت ها، نهادها، استعدادها، توانایی ها، چاپ ها، در طب قدیم مزاج ها، عناصر چهارگانه آب، باد، خاک و هوا، جمع واژۀ طبع
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از طباخ
تصویر طباخ
آشپز، آنکه کارش پختن خوراک است، خورشگر، طابخ، مطبخی، باورچی، پزنده، خوٰالیگر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از طبایع
تصویر طبایع
طبیعت ها، قسمتهایی از جهان که ساخته دست بشر نیست مانند گیاهان ها، جانوران ها، جنگل ها، دریاها، کوه و بیابان ها، جهان هستی، قضاها و قدرها، روزگارها، فطرت ها، سرشت ها، نهادها، عناصر چهارگانه شامل آب ها، بادها، خاک و آتش، غریزه ها، جمع واژۀ طبیعت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از طباق
تصویر طباق
متضاد، مطابق، برابر، دو چیز را با هم سنجیدن و موافق ساختن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تباع
تصویر تباع
پیروی کردن، دنبال کسی رفتن، از پی کسی رفتن
تابع
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سباع
تصویر سباع
سبع ها، جانوران درنده، ددها، جمع واژۀ سبع
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از طابع
تصویر طابع
مهرزن، سجیه، خوی، سرشت، طبع کننده، چاپ کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رباع
تصویر رباع
ربع ها، یک چهارم چیزی، جمع واژۀ ربع
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از طبال
تصویر طبال
طبل زن، طبل نواز، دهل زن، تبیره زن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ضباع
تصویر ضباع
ضبع ها، کفتارها، جمع واژۀ ضبع
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از طماع
تصویر طماع
پرطمع، طمع کار، حریص، آزمند
فرهنگ فارسی عمید
(اَ)
جمع واژۀ طبع. مهرها. (از متن اللغه) (آنندراج).
لغت نامه دهخدا
(طِ عَ)
شمشیرسازی. (منتهی الارب) (آنندراج) ، فن چاپ. فن طبع
لغت نامه دهخدا
تصویری از ضباع
تصویر ضباع
جمع ضبع، بازوان بازوها، جمع ضبع، ماچه کفتاران جمع ضبع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رباع
تصویر رباع
چهار تائی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سباع
تصویر سباع
فخر کردن، فخر نمودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جباع
تصویر جباع
کوته بالا، زشت رفتار زن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تباع
تصویر تباع
در پی یکدیگر رفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اطباع
تصویر اطباع
جمع طبع، مهرها، سرشتها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طباعت
تصویر طباعت
فن چاپ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طباعه
تصویر طباعه
چاپ و نشر کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طباعی
تصویر طباعی
منسوب به طباع، طرفدار طبیعت طبایعی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طباعت
تصویر طباعت
((طِ عَ))
چاپ کردن، شمشیرسازی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اطباع
تصویر اطباع
جمع طبع، سرشت ها، ذات ها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از طماع
تصویر طماع
آزمند
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از طبعا
تصویر طبعا
به خودی خود
فرهنگ واژه فارسی سره
ذاتی، فطری
متضاد: عارضی، اکتسابی
فرهنگ واژه مترادف متضاد