جدول جو
جدول جو

معنی طباق

طباق
متضاد، مطابق، برابر، دو چیز را با هم سنجیدن و موافق ساختن
تصویری از طباق
تصویر طباق
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با طباق

طباق

طباق
درختی است که در کوههای مکه روید. نوشیدن و ضماد آن نافع است مر زهرها را و جهت خارش و گر و تبهای کهنه و مغص و یرقان و سده های جگر شدیدالاسخان است. (منتهی الارب) (آنندراج). غافث است و آن گلی باشد لاجوردی و درازشکل و از حوالی کوهستان شیراز آورند گرم و خشک است در اول و دوم. (برهان). درختی است که در کوهستان مکه میروید و نافع سموم است و امراض دیگر، سپرم بیابانی. (مهذب الاسماء). طباق: یسمی شجرالبراغیث. یطول نحو قامه مزغب، یدبق بالید، و له زهر الی الصفره و یدرک بالجوزاء و تبقی قوته زماناً و هوحار یابس فی آخرالثانیه اذا اقترش اورض طرد الهوام کلها خصوصاً البراغیث و طبیخه یحلل الاورام نطولاً و یجلوه و شرباً یفتح السدد و یزیل الیرقان و اوجاع القلب و المعده. قیل و یفتت الحصی و یدر الطمث، و هو یصدع المحرور و یثقل الرأس و تصلحه الکزبره و شربته ثلاثه. (تذکرۀ داود ضریر انطاکی). نباتی است که در اندلس بجای غافث استعمال میکنند شجرۀ او بقدر قامتی و برگش مثل برگ زیتون و درازتر از آن و زغب دارد با چسبندگی و با تلخی و تندی و بوی کریه دارد و او را طباق منتن نامند و قسم صغیر او بقدر شبری برگش زودشکن وگلش مایل بزردی و بی بوی و با اندک شیرینی در آخر دوم گرم و خشک و افتراش او گریزانندۀ هوام و کیک و کبیرا و قوی تر از صغیر. و گل او مفتح و مقوی جگر و مدرحیض، و مخرج مشیمه و جنین و تریاق سموم و جهت درد جگر و مهیج و برگ و گل آن مسهل اخلاط سوخته و جهت مغص و یرقان سددی و صرع بلغمی و طبخ او جهت درد رحم، و ضمادش جهت درد سر و با روغن جهت کزاز و از تبها و جرب و حکه نافع و مصدع محرورو مصلحش گشنیز و شربتش تا دو درهم است. (تحفۀ حکیم مؤمن). شجرهالبراغیث
لغت نامه دهخدا

سباق

سباق
پیشی گرفتن، پیشی جستن، اسب دوانی، هر مسابقه ای که بین دو یا چند تن باشد، پابند پرندگان شکاری که از چرم یا جنس دیگر است
سباق
فرهنگ فارسی عمید