معنی ضباع
- ضباع
- ضبع ها، کفتارها، جمع واژۀ ضبع
واژههای مرتبط با ضباع
ضباع
- ضباع
- جمع ضبع، بازوان بازوها، جمع ضبع، ماچه کفتاران جمع ضبع
ضباع
- ضباع
- ستاره های بسیارند اسفل از بنات نعش. (منتهی الارب). ستارگانی که بر سر و منکبین و عصای صورت بقّار واقع است
بطن الَضباع، موضعی است. (منتهی الارب). وادیی است در بلاد عرب. (معجم البلدان)
بضاع
- بضاع
- سیر آبی
رباع
- رباع
- چهار تائی
سباع
- سباع
- فخر کردن، فخر نمودن
جباع
- جباع
- کوته بالا، زشت رفتار زن
تباع
- تباع
- در پی یکدیگر رفتن
رباع
- رباع
- ربع ها، یک چهارم چیزی، جمعِ واژۀ ربع
سباع
- سباع
- سَبُع ها، جانوران درنده، ددها، جمعِ واژۀ سَبُع
