دندان آسیا، دندان های عقب دهان که دارای تاج پهن و ناهموار است، نوع کوچک آن دارای یک ریشه است و بزرگ آن دو یا سه ریشه دارد و تعداد آن ها در هر فک ده عدد است، نوع بزرگ آن را دندان کرسی هم می گویند، جمع واژۀ طاحنه، دندان آسیاب، ضرس
دَندانِ آسیا، دندان های عقب دهان که دارای تاج پهن و ناهموار است، نوع کوچک آن دارای یک ریشه است و بزرگ آن دو یا سه ریشه دارد و تعداد آن ها در هر فک ده عدد است، نوع بزرگ آن را دندان کرسی هم می گویند، جمعِ واژۀ طاحِنِه، دَندانِ آسیاب، ضِرس
طاحن، کنایه از دندان آسیا، دندان های عقب دهان که دارای تاج پهن و ناهموار است، نوع کوچک آن دارای یک ریشه است و بزرگ آن دو یا سه ریشه دارد و تعداد آن ها در هر فک ده عدد است، نوع بزرگ آن را دندان کرسی هم می گویند، دندان آسیاب، ضرس، طواحن
طاحن، کنایه از دَندانِ آسیا، دندان های عقب دهان که دارای تاج پهن و ناهموار است، نوع کوچک آن دارای یک ریشه است و بزرگ آن دو یا سه ریشه دارد و تعداد آن ها در هر فک ده عدد است، نوع بزرگ آن را دندان کرسی هم می گویند، دَندانِ آسیاب، ضِرس، طَواحِن
تابه که در آن بریان کنند. طیجن، و هر دو معرّب است. لان ّ الطاء والجیم لایجتمعان فی الکلام. (منتهی الارب) (آنندراج). تابۀ روغن جوشی. (دهار). تابه که چیزی بر آن بریان کنند. (غیاث از شرح نصاب). فمما اخذوه (ای العرب) من الفارسیه: الطیجن و الطاجن و اصله طابق. (جمهرۀ ابن درید به نقل سیوطی در المزهر). و گمان میکنم طاجن و طیجن معرب تیان پارسی باشد و طابق معرّب تابه و تاوۀ پارسی. (یادداشت مؤلف)
تابه که در آن بریان کنند. طیجن، و هر دو معرّب است. لان ّ الطاءَ والجیم لایجتمعان فی الکلام. (منتهی الارب) (آنندراج). تابۀ روغن جوشی. (دهار). تابه که چیزی بر آن بریان کنند. (غیاث از شرح نصاب). فمما اخذوه (ای العرب) من الفارسیه: الطیجن و الطاجن ُ و اصله طابق. (جمهرۀ ابن درید به نقل سیوطی در المزهر). و گمان میکنم طاجن و طیجن معرب تیان پارسی باشد و طابق معرّب تابَه و تاوۀ پارسی. (یادداشت مؤلف)
نیزه زننده، طعنه زننده. (کنز اللغات) (غیاث اللغات) : طاعن و بدگوی اندر سخنش بی سخنند ور چه باشد سخن طاعن و بدگوی ذمیم. فرخی. اگر طاعنی یا حاسدی گوید که اصل بزرگان این خاندان بزرگ از کودکی آمده است خامل ذکر، جواب وی این است که ایزدتعالی تقدیر چنین کرده است که ملک را انتقال می افتد از آن ملت بدین ملت. (تاریخ بیهقی ص 779). اگر طاعنی گوید که اگر آرزو و خشم نبایستی خدای در تن مردم بیافریدی جواب آن است که... (تاریخ بیهقی ص 416). ایشان میان بسته اند تا بهیچ حال خللی نیفتد که دشمنی و حاسدی و طاعنی شاد شود. (تاریخ بیهقی ص 899). جهد اسب بر سینه والرمح طاعن شود گرد در دیده و السیف ضارب. (منسوب به حسن متکلم یا برهانی یا معزی). به یمن قدم درویشان... ذمائم اخلاق بحمائد مبدل گشت... و زبان طاعنان در حق او همچنان دراز که بر قاعده اول است. (گلستان)
نیزه زننده، طعنه زننده. (کنز اللغات) (غیاث اللغات) : طاعن و بدگوی اندر سخنش بی سخنند ور چه باشد سخن طاعن و بدگوی ذمیم. فرخی. اگر طاعنی یا حاسدی گوید که اصل بزرگان این خاندان بزرگ از کودکی آمده است خامل ذکر، جواب وی این است که ایزدتعالی تقدیر چنین کرده است که ملک را انتقال می افتد از آن ملت بدین ملت. (تاریخ بیهقی ص 779). اگر طاعنی گوید که اگر آرزو و خشم نبایستی خدای در تن مردم بیافریدی جواب آن است که... (تاریخ بیهقی ص 416). ایشان میان بسته اند تا بهیچ حال خللی نیفتد که دشمنی و حاسدی و طاعنی شاد شود. (تاریخ بیهقی ص 899). جهد اسب بر سینه والرمح طاعن شود گرد در دیده و السیف ضارب. (منسوب به حسن متکلم یا برهانی یا معزی). به یمن قدم درویشان... ذمائم اخلاق بحمائد مبدل گشت... و زبان طاعنان در حق او همچنان دراز که بر قاعده اول است. (گلستان)
دندان آسیا. (دهار). ناجذ (دندان سپسین همه). یکی از دندانهای آسیا. ج، طواحن: دندانی که طاحنۀ جسم است و غذاء روح به قوّت آن منهضم میشود، چون متآکل شد و لذّت عیش به الم آن منغص گشت جز قلع و افاتت آن چاره نیست. (ترجمه تاریخ یمینی) یکی از دوازده دندان که پس از ضواحک بود. (السامی فی الاسامی نسخۀ خطی ص 156). دندان خاینده. دندان نرم کننده طعام، آس که بپای گردانند. (مهّذب الاسماء در سه نسخه خطی)
دندان آسیا. (دهار). ناجذ (دندان سپسین همه). یکی از دندانهای آسیا. ج، طواحن: دندانی که طاحنۀ جسم است و غذاء روح به قوّت آن منهضم میشود، چون مُتآکِل شد و لذّت عیش به الم آن منغص گشت جز قلع و افاتت آن چاره نیست. (ترجمه تاریخ یمینی) یکی از دوازده دندان که پس از ضواحک بود. (السامی فی الاسامی نسخۀ خطی ص 156). دندان خاینده. دندان نرم کننده طعام، آس که بپای گردانند. (مهّذب الاسماء در سه نسخه خطی)
آسیا، (منتهی الارب) (آنندراج)، رجوع به طاحونه شود: بر در یاران تهیدست آمدن هست بی گندم سوی طاحون شدن، مولوی، چون شما را حاجت طاحون نماند آبرا از جوی اصلی باز راند، مولوی
آسیا، (منتهی الارب) (آنندراج)، رجوع به طاحونه شود: بر در یاران تهیدست آمدن هست بی گندم سوی طاحون شدن، مولوی، چون شما را حاجت طاحون نماند آبرا از جوی اصلی باز راند، مولوی