جدول جو
جدول جو

معنی ضواری - جستجوی لغت در جدول جو

ضواری
ضاری ها، حیوانات شکاری و درنده ها و گوشت خواران مانند شیر، ببر و گرگ، سگهای حریص به شکار، جمع واژۀ ضاری
تصویری از ضواری
تصویر ضواری
فرهنگ فارسی عمید
ضواری
(ضَ)
جمع واژۀ ضاری
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از حواری
تصویر حواری
هر یک از یاران دوازده گانۀ عیسی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هواری
تصویر هواری
خیمۀ بزرگ، بارگاه، سراپرده، خرگاه، خبا، خرگه، افراس، فسطاط
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ضواحی
تصویر ضواحی
بارز، آشکار، ظاهر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سواری
تصویر سواری
سوار شدن، عمل سوار شدن بر مرکب، مقابل باری، اسب و استر و هر مرکبی که بر آن سوار شوند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تواری
تصویر تواری
پنهان شدن، نهفته شدن، در به در شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ضوارب
تصویر ضوارب
ضارب ها، زننده ها، جمع واژۀ ضارب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خواری
تصویر خواری
خوار شدن، پستی، زبونی، خوار بودن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دواری
تصویر دواری
مسکوک زر که در قدیم رایج بوده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ضواحی
تصویر ضواحی
جمع ضاحیه، آشکاره ها آسمان ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عواری
تصویر عواری
جمع عاریه، سینجی ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تواری
تصویر تواری
پنهان و پوشیده شدن، اختفاء، پوشیدگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حواری
تصویر حواری
خویش، حمیم، یاری دهنده، یار برگزیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جواری
تصویر جواری
جاریه، کنیزکان، دختران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زواری
تصویر زواری
بیمار داری، خدمت
فرهنگ لغت هوشیار
روزگار، چرخ زننده مسکوک طلای رایج در قدیم که هر یک از آن معادل پنج شیانی بود (شیانی زری بود از طلای ده هفت بوزن یک درهم)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بواری
تصویر بواری
بالاج فروش (بلاج بوریا آنندراج)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خواری
تصویر خواری
حقارت، پستی
فرهنگ لغت هوشیار
((دَ))
مسکوک طلای رایج در قدیم که هر یک از آن معادل پنج «شیانی» بود (شیانی زری بود از طلای ده هفت به وزن یک درهم)
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هواری
تصویر هواری
((هَ))
خیمه بزرگ، بارگاه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سواری
تصویر سواری
((س َ))
سوار بودن، تسلط، چیرگی، اتومبیل های سبک، اتومبیل های غیر از کامیون و باربری
فرهنگ فارسی معین
تصویری از حواری
تصویر حواری
((حَ))
یار مخلص، کسی که پیغمبر را یاری کند، هر یک از یاران عیسی که مبلغ دین او بودند، جمع حواریون، حواریین
فرهنگ فارسی معین
تصویری از جواری
تصویر جواری
((جَ رِ))
جمع جاریه، کنیزکان، کشتی های بزرگ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از جواری
تصویر جواری
((جَ))
ذرت، بلال
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تواری
تصویر تواری
((تَ))
پنهان شدن، نهفته گشتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خواری
تصویر خواری
حقارت، ذلت
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از سواری
تصویر سواری
Horsemanship
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از سواری
تصویر سواری
верховая езда
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از سواری
تصویر سواری
Reitkunst
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از سواری
تصویر سواری
верхова їзда
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از سواری
تصویر سواری
jeździectwo
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از سواری
تصویر سواری
骑术
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از سواری
تصویر سواری
equitação
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از سواری
تصویر سواری
equitazione
دیکشنری فارسی به ایتالیایی