جدول جو
جدول جو

معنی ضوادی - جستجوی لغت در جدول جو

ضوادی
(ضَ)
جمع واژۀ ضادی. (منتهی الارب). سخن که بدان تعلل کنند
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نوادی
تصویر نوادی
جمع واژۀ نادیه، نادی، حادثه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عوادی
تصویر عوادی
جمع واژۀ عادیه، ویژگی آنچه سرایت می کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غوادی
تصویر غوادی
غادیه ها، صبح ها، بامدادان، جمع واژۀ غادیه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بوادی
تصویر بوادی
بادیه ها، صحرا، بیابان، هامون، جمع واژۀ بادیه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ضواری
تصویر ضواری
ضاری ها، حیوانات شکاری و درنده ها و گوشت خواران مانند شیر، ببر و گرگ، سگهای حریص به شکار، جمع واژۀ ضاری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ضواحی
تصویر ضواحی
بارز، آشکار، ظاهر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قوادی
تصویر قوادی
عمل قوّاد
فرهنگ فارسی عمید
(سَ)
منسوب به سواد که اصلاً نام عراق است. (الانساب سمعانی) (لباب الانساب)
مقابل بدوی. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(قَ)
جمع واژۀ قادیه، بمعنی گروه اندک. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). رجوع به قادیه شود
لغت نامه دهخدا
(عَ)
جمع واژۀ عادیه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). عواد. رجوع به عادیه و عواد شود، سختیها و بلاها: عوادی الدهر، عوایق روزگار. (از اقرب الموارد) : مستغاث کرد و زنهار خواست تا مگر عوادی آن هول و بوادی آن حول به تضرع و ابتهال بزوال رساند. (ترجمه تاریخ یمینی ص 344). عوادی فتنه و دواعی محنت ایام فترت بحسن ایالت و یمن کفایت او منقطع شد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 440) ، بازدارندگان. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، عوادی الکرم، جای نشاندن رز از بن درختان کلان. (از منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء). درختان مو که در ریشه درختان بزرگ کاشته میشوند، یک دانۀ آن عادیه است. (از اقرب الموارد). رجوع به عادیه شود
لغت نامه دهخدا
(غَ)
جمع واژۀ غادیه. ابرهای بامداد. (غیاث اللغات) (اقرب الموارد). ابرهای بامدادین. رجوع به غادیه شود
لغت نامه دهخدا
(رَ)
نام طایفه ای است از نژاد کرد که در قرون اولیۀ اسلام در ارمنستان در نزدیکیهای دونن سکونت داشتند و بگفتۀ ابن اثیر بهترین تیره کردان بودند. ابن خلکان نام این ایل را با زبر ’را’ و ’واو’ می نگارد و پیداست که واو بی تشدید است و از این روی با کلمه ’روادی’ که نام خاندان وهسودان و مملان و با تشدید ’واو’ است تفاوت پیدا می نماید. شدادیان از این ایل کردی هستند و از اینجاست که ایشان را روادی نیز خوانده اند و حال آنکه روّادیان از نژاد عرب بودند که در زمان ابوجعفر منصور عباسی به آذربایجان آمدند و حکومت تبریز و اطراف آن را یافتند. شاذی بن مروان جد اعلای صلاح الدین ایوبی نیز از شعبه روادی بود. این طایفه از اکراد بمناسبت مقاتله با عیسویان و مدافعه از عالم اسلام شهرتی فراوان دارند. (ازشهریاران گمنام تألیف احمد کسروی چ 2 ص 270) (از کرد و پیوستگی نژادی و تاریخی او تألیف رشیدیاسمی)
لغت نامه دهخدا
(رَوْ وا)
نسبت است به روّاد که اسم مردی باشد. (از لباب الانساب)
لغت نامه دهخدا
(رَوْ وا)
ابوحامد محمد بن ابراهیم روادی مروزی. از سلویه بن صالح بسیار روایت می کند و احمد بن سیار و محمد بن عبدالله بن قهزاد از او روایت دارند. (از لباب الانساب)
لغت نامه دهخدا
(ضَ)
جمع واژۀ ضاحیه. (منتهی الارب). ضواحیک، آنچه از تو پیدا باشد در آفتاب مانند دوش و شانه. (منتهی الارب).
- ضواحی الحوض، کرانهای آن. (منتهی الارب).
- ضواحی الرّوم، شهرهای ظاهر روم. (منتهی الارب).
، آسمانها. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(صَ)
جمع واژۀ صادیه و صادی. رجوع به صادیه و صادی شود
لغت نامه دهخدا
(ضَ)
جمع واژۀ ضفدع، ضفدع، ضفدع، ضفدع. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(نَ)
جمع واژۀ نادیه. رجوع به نادیه شود، نوادی النوی، آنچه پراکنده شود از خستۀ خرما وقت شکستن. (از منتهی الارب) ، ابل نواد، اشتران رمنده. (منتهی الارب) ، حوادث. (از المنجد). پیش آمدهای سخت. (یادداشت مؤلف) ، نواحی. (المنجد)
لغت نامه دهخدا
(قَوْ وا)
جاکشی.
- امثال:
قوادی به از قاضی گری است، گویند مردی بود به نیشابور که وی را بوالقاسم رازی گفتندی و این بوالقاسم کنیزک بپروردی و نزدیک امیر نصر آوردی و با صله برگشتی و چند کنیزک آورده بود وقتی امیر نصر بوالقاسم را دستاری داد و در این باب عنایت نامه نبشت. نیشابوریان وی را تهنیت کردند و نامه بیاورده به مظالم برخواندند. از پدر شنودم که قاضی بوالهیثم پوشیده گفت و وی مردی فراخ مزاج بود: ای بوالقاسم یاد دار که قوادی به از قاضی گری است. (تاریخ بیهقی، از امثال و حکم دهخدا). رجوع به قواد شود
لغت نامه دهخدا
(بَ)
جمع واژۀ بادیه. (آنندراج) (غیاث) (ناظم الاطباء). جمع واژۀ بادیه. صحراها. (فرهنگ فارسی معین) : زنهار خواست تا مگر عواری آن هول و بوادی آن حول بتضرع و ابتهال به زوال رساند. (ترجمه تاریخ یمینی)
لغت نامه دهخدا
(ضَ)
جمع واژۀ ضاری
لغت نامه دهخدا
(ضُ)
سطبر درشت. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
جمع واژۀ تودیه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). چوبی که بر پستان ناقه بندند چون کم شیر گردد تا شیر جمع شود. (آنندراج). رجوع به تودیه شود
لغت نامه دهخدا
(حَ)
پایها زیرا که تابع دستهااند. (منتهی الارب). پایهای چارپایان. (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
در غزل حافظ بلهجۀ شیرازی قدیم است و ’بوادی’ یعنی بباید دیدن. و شعری از او است:
امن انکرتنی عن عشق سلمی
تز اول آن روی نهکو بوادی.
حافظ.
و معنی شعر چنین است: ای کسی که بر من انکار کردی از عشق سلمی، تو از اول آن روی نیکو را بایستی دیده باشی. رجوع به دیوان حافظ چ قزوینی ص 304 شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از بوادی
تصویر بوادی
بیابانها و صحراها
فرهنگ لغت هوشیار
ترکی ندیدی، جمع نادی، پیش آمدهای سخت بد آمدها سوی ها کرانه ها شتران رمنده جمع نادیه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قوادی
تصویر قوادی
جاکشی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فوادی
تصویر فوادی
دلی گشی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غوادی
تصویر غوادی
جمع غادیه، پگاه روندگان جمع غادی غادیه در بامدارد روندگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عوادی
تصویر عوادی
عادیه (شتران) سخت دونده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ضواحی
تصویر ضواحی
جمع ضاحیه، آشکاره ها آسمان ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بوادی
تصویر بوادی
((بَ))
جمع بادیه، صحراها
فرهنگ فارسی معین
بادیه ها، بیابان ها، صحاری، صحراها
متضاد: مداین
فرهنگ واژه مترادف متضاد