جدول جو
جدول جو

معنی ضنکه - جستجوی لغت در جدول جو

ضنکه
(ضُ کَ)
ضناک. زکام. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پنکه
تصویر پنکه
بادزن برقی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تنکه
تصویر تنکه
شلوار کوتاه که تا سر زانو باشد، زیرشلواری کوتاه مردانه، شلوار کوتاه زنانه، قسمت پایین در و پنجره که از تخته ساخته می شود، قطعۀ فلز نازک و پهن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ضحکه
تصویر ضحکه
خنده
کسی که بر مردم می خندد
فرهنگ فارسی عمید
(ضَ کَ)
یک بار خنده. (منتهی الارب) :
مرا تو گوئی می خوردن است اصل فساد
به جان تو که همی آیدم ز تو ضحکه.
منوچهری.
من اهل مزاح و ضحکه و زیجم
مرد سفر وعصا و انبانم.
مسعودسعد
لغت نامه دهخدا
(ضُ حَ کَ)
بسیارخند. (منتهی الارب). بر مردم خندنده. بسیار خندنده. آنکه بر مردمان خندد. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(ضُ حُکْ کَ)
بسیارخند. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(ضُ کَ)
آنکه بر وی خندند. (منتهی الارب). آنکه بر او خندند. (مهذب الاسماء). آنکه مردم بر وی خندند. (غیاث). مسخره:
روت بس زیباست نیلی هم بکش
ضحکه باشد نیل بر روی حبش.
مولوی.
صاحب کشاف اصطلاحات الفنون گوید: ضحکه بروزن صفره، کسی که رفتار و گفتار و حرکات و سکنات او مردم را بخنده آورد، و ضحکه بر وزن همزه، کسی که بر مردم بخندد. کذا فی الجرجانی
لغت نامه دهخدا
(دِ کَ / کِ)
کلاهی که بر سر خانمهای سلسلۀ قاجاریه می گذاشتنداسمش دنکه بود و نام این گلین ها (عروس ها) دنکه گلین (عروس تاجدار) . (از تاریخ عضدی). ظاهراً کلمه صورت دیگر دنگه ترکی باشد به معنی برجسته و بلند
لغت نامه دهخدا
(حُ نُ کَ)
زن دانا. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). زن دانا و آزموده. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(وَ کِ)
بر وزن و معنی بلکه است که کلمه ترقی باشد، و به عربی بل گویند. (برهان) (انجمن آرا)
لغت نامه دهخدا
(حَثْیْ)
ضنک. ضنوکه. تنگ شدن. (منتهی الارب). تنگ عیش شدن. (تاج المصادر) ، سست رای و ضعیف عقل و سست بدن و سست جان گردیدن، ضنک (مجهولاً) ، بزکام گرفتار گشت. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(حِ بَ)
ضنک. ضنأکه. تنگ شدن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(تَ کَ / کِ / تَ نَ کَ / کِ / تُ نُ کَ / کِ)
قرص رائج خواه از زر باشد خواه از نقره یا مس. (غیاث اللغات) (آنندراج) (از فرهنگ فارسی معین). برگه ای از هر فلزی و ورق طلا و ورق نقره و پول رایج و قسمی از سکه. (ناظم الاطباء). مقداری از زر و سیم باشدبه اصطلاح هر جایی... (انجمن آرا) : معبر گفت دو تنکه بده تا تعبیر آن بگویم. (منتخب لطائف عبید زاکانی چ برلین ص 125). رجوع به دزی ج 1 ص 153 شود
لغت نامه دهخدا
(تُ نُ کَ / کِ)
تنبان چرمی که تا سر زانو باشد، وقت کشتی گرفتن پوشند. (غیاث اللغات) (آنندراج) (از فرهنگ فارسی معین) (از ناظم الاطباء) :
تنکه در قدمش زود ز هم می پاشد
هرکه رویش تنک افتاد چنین می باشد.
میرنجات (از آنندراج).
، زیرجامۀ کوتاه زنان. (یادداشت بخطمرحوم دهخدا) ، در اصطلاح نجاران، تختۀپهن که میان دو پاسار یا دو آلت در درها و پنجره ها بکار برند. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(حَ نَ کَ)
پشتۀ مشرف از زمین بلند. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(حُ کَ)
آزمایش. (مهذب الاسماء). آزمایش و تجربه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). ج، حنک. (مهذب الاسماء) ، چوب یا دوال که میخهای پالان به وی استوار کنند. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) ، چوبی که زیر زنخ ناقه بسته سر دیگر آن بر گردن بچه بندند تا ناقه بر آن مهربان گردد. (منتهی الارب). ج، حناک. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(پَ کَ / کِ)
بادزن که از سقف آویزند و با برق یا بی آن به حرکت آید
لغت نامه دهخدا
(کِ)
از موصولات، به معنی آن کس که. کسی که. هر کس که. بجای الذی و الّتی عرب:
آنکه نشک آفرید و سرو سهی
آنکه بید آفرید و نار وبهی.
رودکی.
ای آنکه من از عشق تو اندرجگر خویش
آتشکده دارم صد و در هر مژه ای ژی.
رودکی.
آنکه گردون را بدیوان بر نهاد و کار بست
وآنکجا بودش خجسته مهر آهرمن گراه.
دقیقی.
خورید و دهید آنکه دارید چیز
کسی کو ندارید خواهید نیز.
فردوسی.
بیامد پس آن نرّه شیر دلیر
نبرده سوار آنکه نامش زریر.
فردوسی.
میر ابواحمد محمد خسرو ایران زمین
آنکه پیش آرد در شادی چو پیش آید کفا.
قصار امی (از فرهنگ اسدی).
آنکه خوبی از او نمونه بود
چون بیارائیش چگونه بود؟
عنصری.
ای آنکه تاخته ریسی از منبر (کذا)
باریک تر از من نه بریسی نه برشتی.
اسدی (از فرهنگ، خطی).
آنکه بود بر سخن سوار سوار اوست
آن نه سوار است کو بر اسب سوار است.
ناصرخسرو.
ونیز آنکه سعی برای آخرت کند مرادهای دنیا بتبعیت بیابد. (کلیله و دمنه).
آنکه جنگ آرد بخون خویش بازی می کند
روز میدان، وآنکه بگریزدبخون لشکری.
سعدی.
، و در غیرذوی العقول و نیز غیرذوی الروح آمده است. آنچه. آن چیز که. آنچه را که:
رمنده ددان را همه بنگرید
سیه گوش و یوز از میان برگزید
بچاره بیاوردش از دشت و کوه
به بند آمدند آنکه بد زآن گروه.
فردوسی.
ز مرغان همان آنکه بد نیکساز...
بیاورد و آموختنشان گرفت...
فردوسی.
کنون آنکه گفتی ز کار دو اسب
گریزان بکردار آذرگشسب...
فردوسی.
یکی آنکه گفتی شمار سپاه
فزون تر بد از تابش هور و ماه...
فردوسی.
چرا نخوانی (خطاب به عبدالرحمن فضولی) آنکه شاعر گوید... (تاریخ بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(عَ ضَنْ نَ کَ)
تأنیث عضنک. (از منتهی الارب). رجوع به عضنک شود، زن مضطرب خلقت تن دار. (ازمنتهی الارب). زن پرگوشت مضطرب. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از آنکه
تصویر آنکه
آنکس که کسی که هر کس که
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رنکه
تصویر رنکه
تازی گشته شاه ماهی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زنکه
تصویر زنکه
برای تحقیر و توهین زن استعمال شود زنیکه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حنکه
تصویر حنکه
زن دانا و آزموده
فرهنگ لغت هوشیار
شلوار کوتاه (تاسر زانو) قسمت پائین در و پنجره که از تخته ساخته میشود
فرهنگ لغت هوشیار
بادبزن که از سقف آویزان کنند وبا برق یا بی آن بحرکت آید، بادبزن برقی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ضناکه
تصویر ضناکه
تنگ شدن، سست خرد شدن، سست اندام شدن، چاییدن سرما خوردن
فرهنگ لغت هوشیار
یکبار خنده، خنده. آن که بر وی خندند مسخره. یکبار خندیدن، خند خریش (در لاروس: ضحکه آمده)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پنکه
تصویر پنکه
((پَ کِ))
بادبزن برقی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تنکه
تصویر تنکه
((تَ کِ یا کَ))
قرص رایج از زر و سیم و مس
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تنکه
تصویر تنکه
((تَ نَ کُّ))
شلوار کوتاه که تا سر زانو باشد، شلوار کوتاه زنانه یا مردانه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ضحکه
تصویر ضحکه
((ضَ کَ یا کِ))
آن که بر وی خندند، مسخره
فرهنگ فارسی معین
شرت، شلوار کوتاه، زیرشلواری کوتاه، نیم شلواری
فرهنگ واژه مترادف متضاد
زیرزمین و یا طبقه ی هم کف هنگامی که خانه دو طبقه باشد
فرهنگ گویش مازندرانی
پس انداز، اندوخته
فرهنگ گویش مازندرانی