- ضحوک
- خندان، تابان چون دندان، روشن چون راه
معنی ضحوک - جستجوی لغت در جدول جو
- ضحوک
- خندان، خنده کننده، درحال خندیدن، خندناک، شکفته، منبسط، خندنده، خنده ناک، ضاحک، خنده رو، سبک روح، خنداخند
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
(پسرانه)
فرهنگ نامهای ایرانی
بسیار خنده کننده، از شخصیتهای ستمگر شاهنامه، ایرانیان از گذاشتن این نام روی پسران پرهیز می کنند
نیم چاشت چاشتگاه پیشین پیش از نیمروز
خنده کننده، بسیار خندان خندنده، روشن چون راه پارسی تازی گشته آژی دهاک دهاک بیور اسپ نام فرمانروایی ستمگر و خونریز که در اوستا و شاهنامه آمده او را ده آک یا (ده عیب) می گفته اند زیرا که این آک های دهگانه بر تن و روان او چیره بوده: زشت پیکری، کوتاهی، باد سری، بی شرمی، شکمبارگی، بد زبانی، ستمگری، شتابزدگی، بد دلی، دروغ گویی نوشته اند که هنگام زادن دو دندان پیشین داشته چنان که گویی می خندد و چون پدر و مادرش تازی بوده اند نام ضحاک یا خندنده را بر او نهاده اند بسیار خنده کننده بسیار خند
نیم چاشت
بسیار خندان، برای مثال زشت آن زشت است و خوب آن خوب و بس / دائم آن ضحاک و این اندر عبس (مولوی - ۱۰۲۵)
ریحان کوهی
چاشتگاه، روشن و آشکار شدن
خندیدن، خنده برف، کفک شیر، مسکه، انگبین، شکوفه، میانه راه، شگفتی، دندان سفید دشتان شدن (دشتان حائض)، به شگفت آمدن، درخش زدن خندیدن، جمع ضحوک، خندان ها
خندیدن، خنده
خنده دار خریش
خنده دار، چیزی که مردم را به خنده بیاورد، آنچه سبب خنده شود